Not an update

211 18 7
                                    

بچه ها سلام،
مى دونم مى دونم!
ممكنه شاكى باشين كه چرا Update نمى كردم و اين جور چيزا
ولى يه مدتي بود كه من به طور واقعى تو خودم گم شده بودم. اون موقع هيچى نميفهميدم اما الان دارم ضربشو مى خورم. خيلى هم بعد داره روم فشار مياره.
يه مواقعى هست، كه حس مى كنى هر كارى مى كنى به نتيجه نميرسه. حس مى كنى هر فرصت دوباره اى رو بهت ميدن خراب مى كنى. حس مى كنى به معناى واقعى براى خودت و زندگيت غير مفيدى.
به معناى واقعى حسش مى كنى...
فكر مى كنى روياهات هيچ وقت به حقيقت نميرسن، چون هر وقت با يه ستاره آروز مى كنى، روياهات مثل اون ستاره كه يك ميليون سال پيش مرده، مردن.
من همچين حسى رو دارم، ولى هيچ وقت دوست ندارم نشونش بدم. چون فكر مى كنم چرا بايد گذشتم رو كسى تأثير بذاره؟... چرا بايد ديگرى رو درگير گذشتم كنم؟...
منظورم از گذشته ى بعد، انجام يه گناه بزرگ يا وحشتناك نيست. منظورم ندونستن زندگى كردنه.
نمى دونستم، ولى الان مى دونم چه جورى بايد زندگى كرد. يه زندگى واقعى، زندگى اى كه توش بفهمى دارى چى كار مى كنى. بفهمى هر اتفاق لعنتى يا گندي كه ميوفته يه دليلي داشته... نه يه دليل خيلى گنده و بزرگ، بعضى وقتا خودت دليل قطعيشى.
من واقعا افسرده بودم و اصلا به هيچ چيزى غير از جلب اعتماد كسايى كه برام ارزش دارن فكر نمى كردم،
معذرت مى خوام كه معطل شدين
ممنونم كه درك مى كنيد.
از اين به بعد Update ها تو دوشنبن. چون امروز خيلى وقتم خاليه.

Tons of love. Xx

Has llegado al final de las partes publicadas.

⏰ Última actualización: Dec 16, 2015 ⏰

¡Añade esta historia a tu biblioteca para recibir notificaciones sobre nuevas partes!

Meadow lake(Persian translation) >> h.sDonde viven las historias. Descúbrelo ahora