پنج

204 44 18
                                    

هرى
معمولا دنيل راس ساعت سه اينجا تو پارك بود، هيچوقت نشده بود كه دير كنه. به جز امروز.

سي دقيقه از سه گذشته بود و اون هيچ جايى نبود كه ديده بشه. داشتم كم كم نگران مي شدم، بهترين تلاشم رو مى كردم كه نگران نشم. مى دونستم هيچ كارى نيست كه بتونم درموردش بكنم و احساس درمونده بودن مى كردم ( حالا خودتو چس نكن ديگه نيم ساعت دير كرده!!!). من فاميليشو نميدونستم. نمى دونستم كجا زندگى مى كنه. شماره ى تلفنشو نداشتم. لعنتى، من حتى نمي دونستم چرا هر روز ساعت سه ى بعد از ظهر مياد پارك.

و تنها كارى كه مى تونستم بكنم صبر كردن بود. كه صبر كردم.

مى تونستم بشنوم كه ساعت مچيم داره با صداي بلند تيك تاك مى كنه. ثانيه ها مثل دقيقه گذشتن، و دقيقه ها مثل ساعت. اون كارى كه ديروز انجام دادم رو دوباره انجام دادم.

ديروز دنيل دلش نميخواست درمورد دوست پسرش حرف بزنه، پس ما تو سكوت نشستيم. اون بقيه ى كتابش رو تموم كرد و منم به نواختن گيتارم ادامه دادم و ملودي هايى كه به ذهنم ميومدن رو مى زدم. بعد از يه ساعت، از هم خداحافظى كرديم.

اون خوشحال به نظر مى رسيد، گفت مى خواد بازم هم رو ببينيم.

ولى اون الان اينجا نيست.

و من تو دلم دارم وحشت مى كنم.

گيتارم رو روى نيمكت گذاشتم و به سمت درياچه راه رفتم.  كه زير اشعه هاى روشن خورشيد درخشان بود. جلوى درياچه ى بزرگ وايستادم و گذاشتم باد بخوره و بِوَزه به صورتم.

من حتى متوجه نشدم چند دقيقه به امواج درياچه خيره شدم.

چرا بايد انقد نگران و ترسيده باشم؟ من به سختى ميشناسمش.

اون احتمالا يه كارى براش پيش اومده، يا شايد حالش خوب نيست.

مطمئنم خوبه. اميدوارم خوب باشه.

نمى خواستم تو سكوت منتظر بمونم. بايد  ذهنم رو از فكرش منحرف كنم.

پس راه رفتم. تا ته پارك راه رفتم، تا آخر هر يك از گوشه هاى پارك كنار درختاى بلند. چند تا بچه داشتن ماهى گير مى كردن. بهشون لبخند زدم و به راه رفتنم ادامه دادم.

"هرى!" (بزن دست قشنگروووو)

اسمم رو شنيدم. صداي اون بود. برگشتم و دنيل رو ديدم. قيافش كاملا خسته بود.

"تو داشتى به راه رفتن ادامه مي دادى و من نمى تونستم ديگه ادامه بدم"

اون با اوقات تلخى گفت. موهاى قهوه ايش به طرز مرتبى به شكل دم اسب، بسته شده بودن. چند تا تار مو از هايلايت هاى بلندش به خاطر باد بيرون زده بودن. من هيچ كارى به غير از زل زدن انجام ندادم.

Meadow lake(Persian translation) >> h.sHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin