سه

225 45 11
                                    

براى اينكه قاطن نكنين، نويسنده بخش هايى رو كه دنيل داره داستان تعريف ميكنه رو به صورت ايتاليك نوشته. من اونجورى نمينويسم چون زياد معلوم نميشه فرقش. وقتى به اون قسمتا ميرسه پشتش ستاره ميزارم.
-----------
هرى
با وجود شخصيت راحت و دنجش و ظاهر محجوبش، دنيل نترس بود. بعضى از مردم ممكنه بهم بگن كه شخصيت سر راستم( رك) اونا رو بترسونه و از من دور شن- ولى اين تاثير رو تو اين دختر نديدم، كه كاملا طعنه آميز و كنايه ايه.
"اون باهات چيكار كرده كه بهش لقب بى عاطفه ى حرومزاده رو دادى؟" من با كنجكاوى پرسيدم.
دنيل تاپ گل دارشو شل كرد( نميدونم چرا دقيقا اينكارو كرد!) و پاهاشو اورد بالا و تو شكمش جمع كرد.
"اوه باورم كن، اون لياقتش بود"
صداشو صاف كرد و لبخند زد. از اون لبخندايى كه همزمان هم نگران طرف مقابل ميشي هم دلت براش ميسوزه.

** اولين سال تو كالج بود و دقيقا مثل بقيه ى هجده ساله هاى توى ساختمون، نگران، هيجان زده و كنجكاو بودم! مثل يه ماهى بودم كه از تنگت در اومده و براي اولين بار وارد يه اقيانوس بزرگ شده.
و دقيقا مثل هر دختر ديگه اى تو دبيرستان، ملاقات يه پسر جذاب خيلي عالى تر از بيرون رفتن با كسايى بود كه از خودم كوچيك تر بودن.
نايل هوران (كامتا عالى بود) اون كسي بود كه هر دخترى دلش ميخواست باهاش قرار بزاره. اولين چيزايى كه منو تحت تاثير اون قرار دادن اينا بودن : اون يه پسر جذاب، فريبنده و ساكت بود كه به عنوان اولين دوست پسر من تمام عيار بود. اون به نظر از اون دسته رمانتيك هايى بود كه منو تو يه ثانيه از پا مينداخت. **

"از پا انداختت؟" حرفشو قطع كردم و ابروهام رو با حالت پرسشى دادم بالا.
دنيل بهم خيره شد و گفت "خواهشا بزار داستان رو تموم كنم"
"باشه" بهش لبخند زدم "ادامه بده"

**كجا بودم؟
خب به هر حال، من كل ترم بهش علاقه مند شده بودم ولى كسي نميدونست تا اينكه مارو بهم معرفى كردن- تو يه چت گروهى. آره، زياد ايده آل نبود. من اولش يكم دو دل بودم چون ميدونستم دوست دختر داره، ولى بعد اون دوستى كه ما رو باهم آشنا كرده بود گفت كه با دوست دخترش يه ماه پيش بهم زدن.

من خيلي خوشحال بودم. حس كردم ديگه لازم نيست هروقت از تو راهرو با كيف گيتارش كه از شونش آويزونه رد ميشه يخ بزنم. اون عملا ميدونست من وجود دارم.

اون يه چت باز كرد كه فقط منو اون توش بوديم( چت پى ويه خودمون). اون هر شب بعد از مدرسه باهام چت ميكرد، كه باعث شده بود نتونم به مشقام برسم و شبا دير بخوابم. اون تو كالج رشته ى موسيقى رو برداشت و گيتار كار ميكرد. ممكنه فرص كنى از اون خرخونا بود كه علاقه ى از مد افتاده اى به موسيقى داشت، ولى اون عملا يه ستاره ى راك بود.**

Meadow lake(Persian translation) >> h.sHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin