"بهتره از اين استفاده كنى هرولد" لويى به شوخى گفت بعد از اينكه هزينه رو پرداخت كرد، كيسه مشكى رو داد دست هرى كه چشم غره رفت. اونا ديگه دست همو نگرفتن، اما ناراحت نيستن.
اونا دارن تو مركز خريد گشت ميزنن، لويى هرلحظه كه هرى جيغ ميكشيد 'مرسى، لو' چشماشو ميچرخوند، و سعى ميكرد وانمود كنه اين كيوت نيست، اما هست. تا وقتى كه آرم 50 درصد تخفيف رو روى يه فروشگاه ديد، و ديد كه هرى وايساده.
اين يه مغازه لباس زنونه فروشيه، يه لباس زنونه فروشى دوست داشتنى و كوچولو، و همينطور سالگرد يه سال و نيم بودن رابطه زين و ليامه و به همين دليله كه اون و هرى الان تو شهرن، و دنبال يه كادو براشون ميگردن چون يه سال و نيم موضوع بزرگيه.
به هرحال، اون فكر كرد كه لباس زنونه عاليه چون ديگه واقعا نميدونه چى براشون بگيره: شكلات، گل، لوب(قطعا لوب نه چون لويى خسته شده از اينكه اونا تو همه نقطه خونه همو به فاك دادن). پس اون فكر كرد كه لباس زنونه عاليه، چون كينكيه، اما نه از اون كينكي ها كه اونا توش نيستن. اما واقعا، اين هدر دادن پوله، اما هدر دادن از نوع خوبش. تمام چيزى كه لويى ميدونه اون تابلو بزرگ و صورتيه جلوى دره كه روش نوشته: همه چيز با تخفيف 50 درصد.
هرى بهش يه لبخند كوچيك از روى فهميدن زد و باهم رفتن تو. لويى يه سرى چيزها برداشت كه اسمشون جوراب بند، كرست، و جوراب ساق بلند زنونه بود. با شرت، و يه سوتين، و فكر كرد كه همينا كافيه. زين حتما از خنده ميميره و ليامم از خجالت ميميره. اينجا يه سرى چيزاى تورى هم هست، چيزايى كه لويى حتى نميدونه چطورى بايد پوشيدشون. اما به هرحال، اينا خنده دار و ارزونن و اون حتى مطمئن شد كه سايزايى رو ميخره كه براشون فيت ميشه، ميدونين، اون دوست خوبيه.
اون يه لوسيون وانيلى هم برداشت، و بعد فهميد كه هرى پيشش نيست. با نگرانى به اطراف نگاه كرد، ترس كم كم تو ذهنش شكل گرفت.
تا اينكه پيداش كرد. سر فرفرى و قهوه ايش پايينه و به شرت هاى زنونه اى كه اويزون شده بودن خيره شده. اون داشت انگشت شصتشو روى يكى از لباس زیر هایی كه تورى و سبز نعناعى بود ميكشيد، لباشو بين دندوناش گرفته بود و يه نگاه كنجكاو داشت، و لويى قسم ميخوره كه دقيقا ميدونه اون داره به چى فكر ميكنه.
"ميخواييشون؟"
هرى برگشت و از جاش پريد، قرمز شد.
"اوم، نه، مشكلى نيست" اون با ملايمت لبخند زد و لويى بهش چشم غره رفت.
"بيخيال، فقط بخرشون، شايد از چيزاى بيشترى هم خوشت اومد" لويى چشمك زد، و هرى بيشتر قرمز شد.
"تو نميتونى كل پولاتو خرج من كنى"
لويى چشم غره رفت، به سبدى كه خريداش توش بود تكيه داد، "صادقانه، هرى، من پول دارم، و دوست دارم برات چيز ميز بخرم" لويى به ميزى كه روش لباس زير بود نگاه كرد. "و اينكه،" لويى نيشخند زد، "تو توی اينا خوشگل ميشى"
YOU ARE READING
Strawberry Milk (Persian Translation)
Fanfictionتوی واحد نجوم، جایی که هری ناخون هاش رو لاک میزنه و شیر توت فرنگی میخوره و زیادی برای همه چی استرس داره، لویی سعی میکنه بفهمه که مشکل اون پسر چیه.