احساس گناه طورى كه بايد از بين بره، نرفت. و صادقانه، لويى حتى نميدونست چرا انقدر حس بدى راجب اين داره، اين تقصير لويى نيست كه اون پسر خيلى حساسه و يا هرچى. اون هميشه راجب همچين چيزايى رُكه. مثل موقعى كه زين وسط موهاشو يكم بلوند كرد، و تمام كارى كه لويى كرد اين بود كه كل مدت راسو صداش كنه.
اما، لويى هنوز تو كلاس نجوم اون پسر رو نگاه ميكرد و ميديد كه چطور ناخناش بدون لاكه، و واقعا، احساس گوه بودن بهش دست ميداد.
(اون همينطور متوجه شد كه اون پسر هرجا كه ميره با خودش يه عالم شيشه و بطرى از شيرتوت فرنگى ميبره، كه اين واقعا عجيب غريبه، حالا هرچى. لويى همينطوريشم تو ذهنش اون پسر رو عجيب غريب ميدونه.)
فرصت عذرخواهى از اون پسر چند هفته بعد خيلى سريع و راحت تو ذهنش اومد، هنوز سالاى اول مدرسس كه بخواد با احساس گناهش پيش بره، و همينطور معلم نجوم داره برنامه يه پروژه رو ميريزه كه ميتونى تنها و يا با پارتنر انجام بدى، و لويى هم ادمى نبود كه تنها كاريو انجام بده.
پس اون فهميد اين بهترين موقعيته كه به خاطر افتضاحى كه درمورد اون پسر به وجود اورده ازش عذرخواهى كنه. هم از اين عذاب وجدان راحت شه، و همينطور يه پارتنر بگيره. اينطورى اون دپرس نميشه، و اون پسر، يا دختر، و يا هرچيزى كه هست، ميتونه دوباره ناخوناشو لاك بزنه.
اون آه كشيد، كيف مارول كاميك بوك هاشو برداشت، و سمت جلوى كلاس راه افتاد. اون پسر اونجا نشسته، كيفشو دستش گرفته و لباشو گاز ميگيره همينطور كه به مردم اطرافش كه دارن دنبال پارتنر ميگردن و يا كارشونو تنهايى شروع كردن نگاه ميكنه. لويى كنارش نشست، نگاه پسر رو كه مات و مبهوت روش بود ناديده گرفت. اون مستقيم به بورد بزرگ روبه روش زل زد همينطور كه گفت: "خوب موضوع اینه،" لویی شروع کرد "من از چیزی که چند هفته پیش بهت گفتم منظوری نداشتم، نمیخواستم به احساساتت یا هرچیز دیگه ای صدمه بزنم. اگه تو دوست داری ناخن هات رو لاک بزنی پس باید این کارو بکنی و به این که بقیه از این خوششون نمیاد اهمیت ندی چون نظر اونا نباید برات مهم باشه، میدونی...؟"
لویی نفس کشید و بالاخره به پسری که چشم هاش گرد و گونه هاش سرخ شده بود نگاه کرد. بعد یه مدت ادامه داد. "من فهمیدم که اونا رو کندی و دیگه لاک نزدی و من فکر میکنم باید این کارو بکنی چون این چیزیه که دوست داری"
اون پسر قرمز شد، و لويى فكر ميكنه كه اين تنها كاريه كه اون ميتونه انجام بده. اون همينطور نگاهشو برگردوند، با استرس انگشتاشو فشار داد كه باعث شد لويى بخواد حرف زدن رو ادامه بده.
"درضمن، اسم من لوييه و من واقعا ميخوام كه تو پارتنرم باشى، تا بتونم بهت ثابت كنم كه اونقدرام كه نشون دادم اشغال نيستم" اون دستشو دراز كرد، شونه هاشو تكون داد و يه لبخند كوچيك زد.
STAI LEGGENDO
Strawberry Milk (Persian Translation)
Fanfictionتوی واحد نجوم، جایی که هری ناخون هاش رو لاک میزنه و شیر توت فرنگی میخوره و زیادی برای همه چی استرس داره، لویی سعی میکنه بفهمه که مشکل اون پسر چیه.