I'M YOURS [harry styles]

Chapter 2

مامانم با نگراني از اشپزخونه بيرون دويد و گفت:
"چه اتفاقي افتاده؟"

"دخترت بيرون از خونه،تو بغل يه پسر ولو شده و داره باهاش لاس ميزنه ولي من حاليش ميكنم."

اون از لاي دندوناش گفت و اومد سمتم و بازومو محكم گرفت.
ترس و وحشت كل وجودمو گرفت.
ميدونم ميخواد بازم تا حد مرگ كتكم بزنه.

منو كشوند سمت اتاقم و پرتم كرد رو تخت و شروع كرد به كتك زدنم.
جيغ ميزدم و گريه ميكردم.ازش خواهش ميكردم كه بس كنه ولي اون هيچ توجهي نميكرد و به سيلي زدن به من ادامه ميداد.

مامانم گريه كرد و ازش خواست بس كنه ولي اون مامانمو از اتاق انداخت بيرون و درو بست.

اون دوباره محكم به سرم ضربه زد.افتادم رو زمين.

ديگه جوني برام نمونده بود.منو از رو زمين بلند كرد.هيچ مقاومتي از خودم نشون ندادم.اون هلم داد و سرم،دقيقا يكم بالاتر از ابروم به لبه ي تيز تختم برخورد كرد.

"ديگه نميخوام همچين چيزي ازت ببينم وگرنه قسم ميخورم ايندفعه ميكشمت."

اون با عصبانيت و فرياد اينو گفت و از اتاق بيرون رفت.

چشمام داشت بسته ميشد و همه جا رو تار ميديدم.

خودمو به زور رو زمين كشيدم و رسوندم به تخت.بعد از چند لحظه نميدونم خوابم برد يا از درد سرم بيهوش شدم.

..................

با نوازش يه دست روي گونه هام بيدار شدم.

مامانم رو تخت نشسته بود و داشت سعي ميكرد لبخند بزنه.

از دستش عصبانيم....چون اگه به خاطر اون عوضي از بابام جدا نميشد هيچ وقت اين اتفاقا برام نمي افتاد.

"اميلي عزيزم بيا يكم اب بخور"

مامانم گفتو اشكاشو پاك كرد.

سرمو به نشونه نه تكون دادمو پتو رو كشيدم رو سرم.
با تكون دادم دستم تمام عضله هاي بدنم درد گرفت.

"اميلي خواهش ميكنم پاشو يه چيز بخور.اون خونه نيست."

از زير پتو با صداي گريه گفتم:
"ميخوام بخوابم.برو مامان."

مامانم تسليم شد و از رو پتو سرمو بوسيد و خيلي اروم گفت"متاسفم"اون نميخواست من بشنوم ولي شنيدم.

وقتي مامانم رفت پتو رو كنار زدم و با درد شديد از تخت بيرون اومدم و روي صندلي ميز ارايشم نشستم و به صورتم نگاه كردم.

با ديدن صورت زخميم وحشت كردم.

بالاي ابروم زخم نسبتا عميقي بود و تا بالاي چشمم خوني بود،گوشه لبم باد كرده بود و زير چشم چپم كبود بود.

جاي انگشتاش هنوز رو صورتم مونده بود و سرم به شدت درد ميكرد طوري كه انگار يه توپ خيلي سنگين تو سرم بود.