Chapter 21

1.5K 128 79
                                    

با صداي بلند بابام چشمامو باز كردم.

"چي شده بابا؟؟" با تعجب و خواب الودگي پرسيدم.

"ميدوني چند دقيقه هست كه دارم صدات ميكنم؟" اون با كلافگي جوابمو داد.

"بابا من خوابم مياد" دوباره رو تخت افتادم و پتو رو روي سرم كشيدم.

"باشه اول حرف منو گوش كن بعد هرچقدر خواستي بخواب"

"دارم ميشنوم بابا"

"من امشب كارم طول ميكشه شب دير برميگردم ميتوني به دوستات همونايي كه باهاشون رفتي خريد بگي بيان اينجا كه تنها بموني"

اون گفت و من هيچ جوابي ندادم چون تقريبا دوباره داشت خوابم ميبرد.

"اميلي شنيدي چي گفتم" اون بلند تر پرسيد.

"اره شنيدم.باشه قول ميدم تنها نمونم"

"خوبه.مواظب خودت باش" گفت و از اتاقم بيرون رفت.

يكم زير پتو غلت زدم و بالاخره خوابم برد.

Niall' pov

كليدمو برداشتم و از خونه بيرون اومدم.سوار ماشين شدم و به سمت شركت رفتم.

بعد از چند دقيقه رسيدم و كليد ماشين رو به نگهبان دادم تا جاي هميشگيش پارك كنه.

به سمت اسانسور رفتم و كليد رو فشار دادم.

وارد شركت شدم.جسيكا از روي صندليش بلند شد و سلام داد جوابشو دادم و رفتم تو اتاقم.

روي صندلي نشستم و به جسيكا گفتم كه يه قهوه برام بياره.

بعد از اينكه قهوه مو خوردم به كارايي كه تو اين چند روز عقب افتادن رسيدم.

تمام مدت حواسم پرت ميشد و فكرم پيش اميلي ميرفت اما خودمو مجبور ميكردم تا به كارم تمركز كنم.

بعد از دو ساعت تمام كار كردن بالاخره تموم شد و خودمو روي صندلي ول كردم.

چند لحظه بعد در اتاقم باز شد و هري اومد تو .

"سلام پسر باورم نمشه دوباره ديدمت" اون با طعنه گفت و خنديد.

"خفه شو" خنديدم و از روي صندلي بلند شدم.

"اوه چه استقبال گرمي"

رفتم سمتش و بغلش كردم.از هم جدا شديم و روي كاناپه رو به روي هم نشستيم.

"بهتر شدي؟" اون فكر ميكرد كه سرماخورده بودم.

"اره خيلي خوبم"

"رفتي پيش اقاي پين؟"

"هنوز نه.حوصلشو نداشتم بعدا يه سر بهش ميزنم"

"پيشنهاد ميدم زودتر اين كارو بكني.ليام كلي دروغ سرهم كرده تا سه روز غيب شدنت رو توجيه كنه"

I'M YOURS [harry styles]Where stories live. Discover now