کودکی هرکس به طور مستقیم روی زمان حال او اثر می گذارد ( زیگموند شلومو فروید )
حس عجیبی بود اون موقع ها اینکه همیشه تنها بودم
اینکه کسی نبود که باهام بازی کنه یا چه میدونم اینکه یه همسن کنارم باشه ولی اینکه مرکز توجه باشه رو حس کردم و اینکه دیگه اون همه توجه روت نباشه هم حس کردم و باید اعتراف کنم ، هیچ کدومشون خوب نیستن10 سال پیش ...
_ آرتینه تو قرار یه برادر داشته باشی
این جمله در نگاه اول برای دختر شش - هفت ساله خیلی جذابیت داشت اون خوشحال شده بود و داشت بالا و پایین می پرید و انگار دنیا را به او داده بودندچند ماه بعد ...
_ بابا ، منم می خوام باهات بیام
+ خوشگل بابا تو که نمی تونی بیای بالا ، تو فعلا کوچولویی بهت اجازه نمیدن ، تو یه چند دقیقه همین جا بشین من الان زود میام پایین
و پدر آرتینه رفت
حس غم ، شادی ، حسودی و ترد شدن در وجودش موج می زد و این اولین قدم برای این بود که او دیگر برادر نخواهدآرتینه ایستاد و ایستاد و ایستاد و این چند دقیقه به ده دقیقه و بیست دقیقه و نیم ساعت کشید و او در انتظار کسی بود که گفته بود ، چند دقیقه
حال...
اون روز از زمین و زمان طلبکار بودم
اون روز احساس تنهایی تو من پر رنگ تر از قبل شد
و اون روز انگار من شکست خوردم از یه بچه قنداقی
کل اون روز من تو اتاقم بودم و کسی سراغم رو نگرفت
من دنبال توجه بودم ولی من غرورم رو نمی خواستم بشکنم
اما باید بگم این یه اتفاق خوب بود برای من ، چون ، باعث شد که من به خودم بیام و دنیا ی واقعی رو ببینیم و بعد ها زود تر از بقیه به این نتیجه برسم که ؛ دنیا جایی هست که همه قرار نیست مامان بزی باشن و به ساز تو برقصن ، بلکه گرگ صفت هایی دورت هستند که می خوان مامان بزی بشن برات که تو به سازشون برقصی