خلاصه
برای اینکه توجه جلب کنم
روز به روز تلاشم رو بیشتر می کردم
میجنگیدم
و خسته نمی شدمهشت سال پیش ...
_ بهترین نقاشی و داستان مصور ، ...
قلبش تند و بی قرار بود
نفس های عمیق اش گرم بودند
خدا خدا میکرد که جواب را بگوید
_ ... اثر خانم ، ....
عه بگو دیگه
_ ... آرتینه ...
با خود در ذهنش با اضطراب میگوید :
وای دیگه الان گریه میکنم
بگو بگو کدوممون_ ... آریایی .
کپ کرده
باورش نمی شود
اشک هایش جاری می شوند
انگار اشتباه شنیده است
_ آرتینه برو دیگه چرا ایستادی
ایستاد شور و شوق و هیجان در او موج میزند
باور نمی کرد اورا صدا زده باشندصدای دست و جیغ و تشویق ها در سرش اکو پیدا میکند
حال ...
آره اون روز عالی بود
انگار زندگی روی خوش نشان داده بود بهم
اما شاید هم من تغییر زاویه دید داده بودم