چرا دوباره اومدی؟
چون......
زود باش برگرد.
با لحن سردی بهم دستور داد و خودشو بهم نزدیک کرد ، به طوری که می تونستم عصبانیت رو وقتی که یک نفس بلند کشید حس کنم.
من ...... نمیتونم........................هیچ راهی وجود نداره. من نمی خواهم دوباره به گذشته برگردم.
چرا نمیتونی؟
من به تو.............
دستم رو روی پوست سردش کشیدم و لب هام رو به اون نزدیک کردم.
چرا من؟
پرسید با غم تو چشماش
چون......
نتونستم بهش بگم
من آدم جالبی نیستم.
اعتراف کرد.
کی اهمیت میده.
بوسه رو کامل کردم.
YOU ARE READING
I'm A Murderer
FanfictionWhy me? Cuz............. I'm not good for you We are different Who cares?