آهنگ پشنهادی=A.M
برای اواخر چپتر
..............................................................................................................................
نایل _ داداش بلند شو بریم شام حاظره.
اوه واقعا؟ مگه ساعت چنده؟
نایل_ ساعت 10 و ربع.
اوکی ، تو برو منم میام.بلند شدم و برق اتاق رو روشن کردم.جلو آینه وایسادم و به خودم نگاه کردم. اوففففف ! با اینکه نزدیکه 6 ساعته که خوابیدم ، ولی بازم حال ندارم.بدنم کوفته و خستس. امیدوارم فردا اینجوری کسل کننده و خسته کننده نباشه. البته اگه با وجود این همه ساعت استراحت وسط روز، بتونم امشب بخوابم.
رفتم پایین همه نشسته بودن دور میز و با پاکت های پیتزا مشغول بودن. صدای تلوزیون هم که رو مخ بود. یعنی اینا این قدر گشنه ان؟؟؟؟هی بچه ها ! این تلوزیون رو خاموش کنین؟؟؟ سرم پوکید دد!
زین _ خوب حالا ، بیا خاموش شد.
آخیشششششش! !!
لو_ بیا بخور سرد شد.
اومدم.
نایل _ بح بح
لی_چطوره؟ خودم سفارش دادام!
وای مامانم اینا فکر کردم خودت درست کردی!
لیام=:||||
ن _ وااا که چقدر خوابم میاد، من رفتم بخوابم گایز.
لو _ مسواک یادت نداره! (پاک یادت نره!)
لی_خوب بچه ها ! چون من سفارش دادم، هری تو سفره رو جمع کن!
لو _ گودنایت!
لی_باییییییی شب خوش
هری +زین=||||
ز_سفره رو جمع کن بلند شو بیا فیلم ببینیم
باشه !
سفره رو جمع کردم و میز رو دستمال کشیدم، واییی اصن حس خواب ندارم، شاید بهتر باشه با زی زی فیلم ببینم. لیوان هارو تمیز کردم و گذاشتم تو ماشین ظرف شویی. یکم هم آشپز خونه رو جم و جور کردم. (خوبه پسری! !! من دخترم نمیتونم تختم رو مرتب کنم:\\\\\\\\\) برگشتم دیدم زین داره با ی علاقه ی خاصی تلوزیون نگاه می کنه و نیشخند میز نه. داد زدم:
چی میینی؟ خاک برسری؟
_ نههههههه باو ، منو خاک برسری آخه!
باشه من تو اتاقم خاستی بیا بحرفیم. میدونم خوابت نمی بره
ز_اوکییییاز پله ها بالا رفتم و در اتاقم رو باز کردم. به خودم تو آیینه زل زدم، ی پسر با ی عالمه تتو و نگین رو صورتش . با موهای بلند. میدونم چهره ی خیلی خیلی ترسناک دارم ولی من عاشقشم. میدونم به ی سنگدل تبدیل شدم و هیچکس بم اهمیت نمیده امت مهم نیست، من عاشقققق خودمم. سیگارم رو برداشتم و رفتم تو بالکن.
سیگارم رو روشن کردم در حالی که روی صندلی چوبی نشستم. شروع کردم به تکون خوردن روی صندلی. هوا خیلی خنک بود و باعث می شد بیش تر از اینی که هستم هشیار شم و نخام که بخوابم. صدای پای ی نفر رو شنیدم، صد در صد زین بود، برگشتم و نگاه کردم. زین بود که با ی بطری و دو تا لیوان داشت میومد سمتم.
هی ! میدونم نمی تونی بخوابی بیا حرف بزنیم.
این رو گفت و درست نشست رو صندلی کناریم، لیوان و بطری رو که الان میدونستم الکله ، رو گذاشت رو میز. رو به من کرد و گفت:
احساس می کنم خوب نیستی! گفتم بیارم بهتر شی.
مرسی. واقعا نیاز دارم. اوففففففف
ی نفس خیلی بلند کشیدم و روی صندلیم جا به جا شدم.سیگارم رو پرت کردم اونور و به زین گوش دادم.
فکر می کنم ناراحتی و مثله قبلا ها نیستی.
سکوت کرد و بهم نزدیک تر شد، دستم رو گرفت و بهم زل زد. پشت اون چهره ی جدی و سرد، ی قلب مهربونه. من واقعا خیلی این رو دوس دارم.
ز_بگو چی ناراحتت کرده. بگو و خالی کن خودت رو.
خوب من ناراحت نیستم. یعنی.................چرا هستم ولی حتی خودم هم نمی دونم چم شده و از چی ناراحتم، ای کاش میدونستم.
ز_میتونی بهم اعتماد کنی. بیا بخور.
لیوان رو ازش گرفتم و یکم ازش خوردم. احتمالا بخاطر سکوت طولانی مدتم فکر کرده نمی تونم بهش اطمینان کنم و بهش بگم، ولی این طور نیس من بهش اعتماد دارم اون بهترینه تو گوش دادن ، نه نصیحت کردن مثل لیام.من احساس بدی ندارم. فقط احساس می کنم که من ینی ما متفاوتیم و فرق داریم.
ز_تو ی قاتلی هری!
آره میدونم و بهش افتخار می کنم.
ز_مگه تو انتقام پدر و خواهر و زندگیت رو نمی گیری؟
زین با ی لحن افتخار آمیز و جدی و در عین حال دوستانه و دل سوزانه گفت.
چرا! آره من قاتلم و بهش افتخار می کنم. هیچکس جلودار من نیس . هیچکس نمیتونه من رو رام کنه
ز_ همینه پسررررر! بیا بخور. تو باید متفاوت باشی و این تفاوت عه که تو رو عالی می کنه.
لیوان رو ازش گرفتم و سریع کلش رو خوردم. طولی نکشید که من و زین مست شدیم و کنترلم دستم نبود. بلند می خندیدیم و چرت و پرت می گفتیم. این حس عالیههههههه.هاهاهاههاههاههاهههااهههههههاههااهاههاههاهههاههاههاهاههااهاهه
ز_وای پسر عجب موهای بلوند مشکی قشنگی داری(بلوند مشکی؟:\\\\\\)
وایییی خدا !!!!!! تو عالی هستی .
............................................................................................................
YOU ARE READING
I'm A Murderer
FanfictionWhy me? Cuz............. I'm not good for you We are different Who cares?