part7

352 22 0
                                    

د.ا.د زین :

دختره که حتی اسمش رو هم نمیدونم با یه لبخند شیرین و جذاب که کاملا با حالت نیم ساعت پیشش فرق می کرد از همه تشکر کرد , وقتی گفت "ممنون ازش این که اومدید. شب خوبی داشته باشید." بهم چشمک زد.

بعد با اون دوتا پسر که با یکیش خیلی صمیمی به نظر می رسید رفت داخل یه اتاق

قیافش خیلی واسم آشناست همش فکر می کنم عکسشو یه بار تو اکسپلور اینستاگرامم دیدم شایدم یه بار تو مجله ای جایی.

همینطور که فکر می کردم احساس کردم یه چیزی افتاد روم وبعد روی زمین شکست.
روبه رومو که نگاه کردم دیدم یکی از گارسونا یه لیوان که پر نوشیدنی قرمز رنگ بود رو انداخته و یه کمش مستقیم ریخت رو لباسم.

"اوه من متاسفم قربان از دستم افتاد"

با شرمندگی خم شد و شیشه هارو جمع کرد.

"آخه حواست کجاست پسر ؟"

با غرغر درحالی که قسمت خیس لباسمو گرفته بودم گفتم.

"من میتونم خسارت بدم فقط بگید هزینش چه قد بود از جیب خودم میدم"

"نه لازم نیست فقط بهم بگو دستشویی کجاست ؟ "

"اون ته سمت چپ "

دستشویی رو نشونم داد بعد رفتم دنبال جارو تا زمینو تمیز کنه.

درو باز کردم و رفتم داخل, اه فکر نکنم این لکه پاک شدنی باشه صد دلار بابتش داده بودم که فقط به خاطر بی دقتی یه گارسون حیفم شد.

اصلا مهم نیست.

فعلا فقط تو فکر اینم که چی باید به دختره بگم.

شاید بهتر باشه تو همون اتاقی که رفت ببینمش. شایدم باهاش هماهنگ کنم جای دیگه صحبت کنیم.

از دستشویی رفتم بیرون و دیدم در اتاق بازه و سه تا پسر با یه دختر دیگه باومدن بیرون. اون یکی رو ندیدم شاید هنوز داخل بود.

به هر زحمتی که بود تصمیم گرفتم از یکیشون در موردش بپرسم.

چشمم افتاد به اون پسره که خیلی باهاش صمیمی بود, به نظر میاد دوست پسرش باشه چیزی نمیدونم.

ند و جک بلند شدن و گفتن:

"ما باید بریم الان دیر وقته "

"شما برید من الان میام "

جوابشونو دادم

تا دیر نشده باید کار رو تموم کنم البته این تازه شروعشه.

پسره داشت با دوستاش خداحافظی می کرد. گذاشتم تنها که شد رفتم پیشش.

خیلی هیجان زده به نظر میومد.

"سلام...رفیق "

سرش رو برگردوند و با تعجب نگام کرد باورش نمیشد که دارم باهاش حرف می زنم, معمولا دیگران سعی می کنن اول با من حرف بزنن دلیلش همینه.

Legends Never Die (persian translation)Where stories live. Discover now