Part 32

187 12 9
                                    

Finally Found you

هر جمله ای که می گفت هر با منو تا آسمون هفتم می برد و روی ابر نه مینشوند. این بهترین لحظه زندگیم بود بهترین لحظه...نه!هر وقتی که با اونم بهترین لحظه ست!

چند دقیقه بعد به خودش اومد و گفت "فک کنم بهتره بریم خشک شدیم داره نصفه شب میشه!"

"واقعا؟مگه ساعت چنده؟ ما اصلا کی اومدیم؟" با تعجب پرسیدم.

دکمه روی گوشیش رو زد و گفت "واو ده و نیم! وقتی هم اومدیم حدودا شیش بود."
وای یعنی الان بیشتر از 4 ساعته اینجاییم؟ به این زودی هم تموم شد؟

"این همه مدت؟اوه زین ببین چه زود گذشت. همیشه وقتی کنارمی زمان رو احساس نمیکنم!" اینو با ذوق گفتم و اون خندید. با دستمال صورتمونو پاک کردیم بعد از اونجا رفتیم بیرون.
برگشتیم تو ماشین و من چندتا روزنامه گذاشتم رو صندلیا. اون میدونه که یه کم وسواسیم.
زین آدرسشو گفت و راه افتادیم. هیچ وقت اونجاها نرفته بودم.
تو این مدت هردو ساکت بودیم. زین حتما خیلی خسته شده بود و واسه همینه.

"می تونم یه سوال بپرسم؟" اون سکوت رو شکست و گفت.
"البته."
"دوست داری ببینیشون؟ منظورم خونوادتن"
اون پرسید و نزدیک بود بزنم به ماشین جلویی ولی کشیدم کنار.

"اونا خودشون اینو نمی‌خوان. وگرنه من مشکلی ندارم.‌ بعدم اونا همیشه فقط از نظر مالی منو حمایت کردن. ولی یه ذره مهر و عاطفه؟؟؟ اینجوریه که من زود به همه وابسته میشم. اونم غریبه ها"

اینا رو گفتم و زین سرشو تکون داد نمیدونستم چه فکری می کنه.
ولی من حدود دو ساله از نزدیک ندیدمش و چندماه پیش از وقتی خطمو عوض کردم نتونستم پیداش کنم.

"دلت برا کسی تنگ نمیشه؟ یعنی از وقتی اومدی اینجا...خب مثلا من خیلی احساس غریبی می کردم و سخت بود ولی تو انگار خیلی واست راحت بود این یه جورایی عجیبه" زین اینو گفت و من با مسخره خندیدم.

"میشه بگی دقیقا واسه کی؟ تو یه خانواده ی خوب داری که بهت اهمیت میدن ولی من کسیو ندارم. اونا همشون ازم بدشون میومد و میخواستن از دستم خلاص شن"

"ایم امکان نداره آنا اونا بهت خیلی اهمیت میدن و تو نمیدونی."

"بیخیال تا وقتی تو شرایط من نباشی نمیتونی درک کنی."

تو همین موقع یهو اولین آهنگ مورد علاقم که همیشه میخواستم به زین تقدیمش کنم پخش شد...اوه این بهتربن روش برای عوض کردن بحث بود...یعنی امروز همون روزه؟؟؟

"اوه مای گاد! زین این آهنگ مورد علاقه شماره یکمه!" با هیجان گفتم

"واو جدی؟پس یادم میمونه"

"اینو همینجا به تو تقدیم میکنم...همیشه این آرزو رو داشتم!" جیغ زدم و گفتم و زین بلند خندید.

Legends Never Die (persian translation)Where stories live. Discover now