"چیه؟" تالیا سرخ شد و سعی کرد به زین نگاه نکنه ، و این از نظر زین کیوت بود."هیچی"زین فکر میکرد تالیا زیباست ، روز اولی که دیدش بهش گفت و واقعا دلش میخواست قیافشو بخاطر بسپره تا توی دفتر نقاشیش چیزی ازش داشته باشه. فقط نمیتونست نگاش نکنه... زین از ادمای خوشگل میترسید ، چون بیشتر وقتا خطرناک بنظر میان . یه ادم زیبا برای زین مثل اهویی میموند که اونو زیر پاش له میکرد. ادمای زیبا حتما دل چند نفر رو میشکونن ، حتما روی قلب خیلیا پا میزارن . ولی تالیا اصلا شبیه اونا نبود.
تالیا تا حالا قلب کسیو نشکونده بود ، یعنی اصلا کسیو نمیدید که بخواد بهش اسیب بزنه ، اون معصوم بنظر میرسید ، مهربون بود و زیاد میخندید. و این باعث میشد زین یادش بره این معصومیت میتونه خطرناک هم باشه.
زین نگاه طولانی عی به پیانو کرد و انگشتاشو از روش برداشت ، انگار یدفعه چهرش از افتابی به نیمه ابری تبدیل شد و از جاش بلند شد.
"خب اندفعه میخوای چیکار کنی؟"دستاشو توی جیبش کرد و منتظر بود برای امروز تالیا یکاری پیشنهاد بده.
"امم.." تالیا همونطور که لباشو کج میکرد و روی صندلی نشسته بود گفت"وقتی اومدم بهم یه پیشنهادی دادی" و به زین نگاه کرد
"یادته؟"زین نیشخند زد و به اون روز برگشت.
"و تو گفتی من مدل خوبی برای نقاشی نیستم"زین گفت و به دیوار تکیه داد و پاهاشو روی هم انداخت.
"راستش.." تالیا بلند شد و دست به سینه و متفکر با فاصله حداقل یک متر جلوی زین ایستاد"اینو گفتم چون درک نمیکنم چرا ینفر باید منو بکشه"از جاش حرکت کرد و به پذیرایی رفت و دستاشو تاب داد.زین همونطوری که اروم پشت سرش راه میرفت گفت "خب تو... ساده و جذابی"
"جذابم؟"یکی از تابلوهارو برداشت و روی پایش گذاشت. قلمارو سمته زین گرفت و لبخند زد."چه ژستی بگیرم اقای مالیک؟"
زین قلمارو گرفت و رنگاشو برداشت. شاید تالیا یکم پر رو بنظر بیاد ولی زین نقاشی کردنو دوست داره ، حتی اگه کسی مجبورش کنه ، و اون یه نفرم تالیا باشه!
"هرجور...هرجور که میخوای"تالیا پشت بوم ایستاد و یکم فکر کرد و زین رنگاشو درست میکرد. تالیا لبخند شیطنت امیزی با خودش زد ولی زین ندید چون مشغول بود و تقریبا روشو برگردونده بود . پس سریع لباسشو در اورد و با بالا تنه ی لخت اونجا ایستاد.
"خب میتونی-" زین برگشت و نفسش برید. اب دهنشو قورت داد و تالیا دستاشو برد بالا"چیه؟ جذاب نیستم؟"
خندید و روی مبل دراز کشید و دستاشو بین پاهاش رها کرد و سرشو روی دسته مبل لم داد."نه..عالیه"
تالیا با بالا تنه ی لختش روی مبل نشسته بود ، درحالی که پاهاش که زیر شلوار جینش پنهان شده بود راحت بودن و دستاش بین اونا رها شده بود .