Talia-
"به نام پدر ، پسر و روح القدوس ، پروردگارا هم اینک مرگ هرچه که باشد تورا از ان میطلبم"
پشت سرهم و با ترسی که کل وجودمو گرفته بود زمزمه میکردم. ولی اون پسر بیخیال نمیشد . جلوتر و جلوتر میومد اونقدر جلو اومد که منو به دیوار چسبوند. چشمام بسته بود ولی صدای نفساشو میشنیدم . دستشو روی بازوم کشید و من فقط گریه کردم ...
"فکر کردی خدا کمکت میکنه؟"
لب هام مثل بیابون خشک و بی اب شده بود حتی میتونستم ترکای روش رو بشمارم ،تنها فرق من با بیابون این بود که لبای من دائما میلرزید .نمیتونستم انکار کنم ولی حتی الان که منو لمس میکرد همون حس رو داشتم . همون حس فوق العاده قشنگ و احمقانه که شاید بتونم اسمشو "عشق "بزارم.
اره من این پسر رو میشناسم. سه ساله که عاشقانه دوستش دارم ولی هنوز قیافشو ندیدم یا حتی اسمشم نمیدونم.
سه ساله که باهاش بیرون میرم و هر دفعه قیافش یادم میره
من سه ساله با کسیم که هر تکه از وجودش منو دیوانه وار جذب خودش میکنه ولی نمیدونم اون کی هست.
من سه ساله عاشق پسریم که فقط توی خواب میبینمش . خوابی که هیچوقت تموم نمیشه و اون قدر واقعی بنظر میاد که گاهی اوقات باورم نمیشه از خواب بیدار شدم!
.
.مثل الان
.
.صدای ناقوس کلیسا همیشه منو از این توهم واقعی بیرون میاره.
"قسم میخورم دفعه ی بعدی نخوابم"
جمله ای که من هر شب به خودم میگفتم.وجود اون پسر توی خواب حس خوبی بهم میداد ولی من عذاب وجدان داشتم. خصوصا اینکه اون همیشه منو توی خواب لمس میکرد ، برای یمدت فکر میکردم بیماری شهوت دارم ولی خب دست خودم نبود.
مثل همیشه دیر از رخت خواب عزیزم دل کندم و پاهامو به کف چوبی اتاق رسوندم. اتاق کهنه ای که بالای برجای کلیسا بود و بعضی اوقات احساس پرنسس بودن بهم دست میداد ولی متاسفانه اگه پدرم کشیش ارشد *پدر رابرت نبود و مادرم نمرده بود الان این احساسو نداشتم.من هرروز صبح باید الن(خواهر ش) رو بیدار میکردم و میفرستادم اشپزخونه ، اون دقیقا روی تخت بالایی من میخوابید و اون قدر خوابش سنگین بود که حتی نمیفهمید من حدود یساله چشمامو روی هم نزاشتم.
چون نمیخوام اون پسرو ببینم . و دیشب وقتی برای اولین بار خوابیدم اون از دستم عصبانی بود . میتونستم بگم برای این بود که نمیخواستم ببینمش ، و این همیشه اونو عصبانی میکنه.
ولی یه جمله همش توی ذهنم تکرار میشه
'اون بهت اسیب نمیزنه . بهت قول داده'
به افکارم چشم غره رفتم. اگه این حرفارو به مادام مری یا حتی الن میزدم سریعا منو به جرم شهوتی بودن سنگسار میکردن.یا بدتر ازون توی بخش نگهداری از بیماران روانی بستری میکردنوقتی کارای رابرت رو انجام دادم تقریبا ظهر شده بود. بدنم درد میکرد... دلیلش کار زیاد نبود .. من همیشه کوفته بودم چون نمیخوابیدم . الن امروز بهم گفت خیلی رنگ پریده و بی قواره شدم ولی هر وقت خودمو توی اینه نگاه میکنم همون موجود کریه و بیریخت رو میبینم که قبلا بودم.
شاید بخاطر اعتماد به نفس کمی که دارم این خواب هارو میبینم! شاید چون پسری سمتم نمیاد و من برای کسی جز رابرت و الن مهم نیستم.
الن خواهرم بود ، از من بزرگتر بود ولی درگیر کارای دانشگاهش بود ، خیلی شبا توی کتابخونه ی کلیسا تا دیروقت مطالعه میکرد ولی بجاش بعد از ظهر میخوابید.من و الن یه فرق بزرگ داشتیم ، الن پدر داشت ولی من پدرمو حتی یبارم ندیدم.
اره درسته .. من بچه ی سر راهیه کشیش اعظم رابرت هیر ام.
برای همین همیشه خودمو مسئول میدونم برای رابرت کار کنم. اون پدر من نیست ولی لطف زیادی بهم کرده.
کتابی که از انجیل دستم بود رو گذاشتم کنار و عینکمو در اوردم .
امشب هم نباید بخوابم . اون حتما خیلی از دستم عصبانیه و اگه اینبار بخوابم مطمعنا خوابمو برام کابوس میکنه .
روی یکی از گنجه های خالی کتابخونه دراز کشیدم و سعی کردم فکر کنم. هر فکری که جلوی خوابیدنمو بگیره...
چند جا سعی کردم راجب این موضوع تحقیق کنم ... میگفتن تو یه همزاد مخالف جنست داری که یه جن هست و همیشه پیشته... اما چون من توی کلیسا بزرگ شدم یاد گرفتم چیزی به اسم جن وجود نداره! پس چرا من باید کسیو ببینم که حتی در موردش فکر هم نمیکنم.؟
اینجا سرد بود و باعث میشد خودمو بغل کنم . سرما ، ترس از تاریکی ، من خودمو عذاب میدادم تا خوابم نبره . بعضی اوقات فکر میکنم اون کنارمه و با عصبانیت بهم میگه که بخوابم... ولی اینا همش توهمه...مگه نه؟
یک... دو
ساعت اونگیه داخل اتاق از ساعت 2 خبر میداد.
کتابمو بیشتر توی دستم فشار دادم . نمیدونم چرا هرچیدر بیشتر بشارش میدادم احساس میکردم ینفر قلبمو فشار میدادمن بیشتر مچاله میشدم و دایما به خودم یاداوری میکردم تا وقتی نخوابم همه چیز خوب پیش میره.
ولی صداها... مثل زنگ خطری میمونند که دائما توی گوشت در حال پخش شدن اند.کل زندگیم احساس میکردم ینفر کنارمه. پدر میگفت بخاطر وجود خداست. ولی شیطان چی؟ اونم مثل خدا همیشه مراقب ماست. شیطان میتونه خیلی زیبا باشه... اونقدر زیبا که بتونه هرکسیو گول بزنه.. هرچی باشه یوقتی یک فرشته بوده..
نمیدونم این بازم توهمه یا صدای پای ینفر میاد...
شاید النه
شاید پدرهخودمو بغل کردم. شاید این یه خوابه دیگست شاید...
"تالیا؟"
این صدای الن نبود.رابرت هم نبود.خودش بود...
-p