چند روز بعد از فیلم برداری موزیک ویدیو شامل مصاحبه،کار کردن روی آلبومش و در کل آماده کردن واسه تبلیغات تورش میشه.اون قراره جمعه به ال ای پرواز داشته باشه،دقیقا بعد از اینکه آهنگش ریلیز میشه، و بعدشم توی یه سری مصاحبه های تلویزیونی و مهمونی های رادیویی و اجراهایی که جف واسش رزرو کرده شرکت کنه.پس هری توی جلسات شرکت میکنه،اجرای سینگلشو تمرین میکنه و خودشو با سوالایی که توی شو ها ازش میپرسن آشنا میکنه.این اونقدر انرژی بره که آخر روزها هری همیشه کاملا خستس و با همون لباسا روی تختش بیهوش میشه.
اون وسط یه خواب راحته وقتی لویی واسه جلسه بعدشون میاد.اون روزشو زود شروع کرده بود و از ساعت پنج مشغول ورزش بود چون نمیتونست بخوابه.بعد از اون تا بعد ناهار توی استودیو بود و بعدشم یه جلسه ی طولانیه دو ساعته در مورد جزئیات تبلیغات تورش و یه جلسه ی بوکس کردن واسه راحت تر کردن اعصابش و بعدشم سه ساعت خسته کننده از جمع کردن لباساش و همه چیز واسه ال ای.
لویی ،از طرف دیگه، واسش مهم نیست که هری چقدر لیاقت این خوابو داره چون با صدای بلند میاد تو و همه ی درا رو بهم میزنه و کفشاشو پرت میکنه.هری تلاش میکنه صداشو با به کوسن مبل خفه کنه و کارم میکنه.حداقل تا وقتی که لویی روش میشینه.
"هههههه--رررییی" اون با آواز میخونه و کوسنو از صورتش میکنه و چشماشو سیخونک میزنه."هی هری."
هری غر غر میکنه و دستاشو پس میرنه.اون پنج ثانیه از آرامش لذت میبره قبل از اینکه دستای لویی دوباره برگردن."هرییییییی"اون میگه و هجاهای آخرشو به طرز اعصاب خوردکنی میکشه."هری.هری.بلند شو.هری."
هری کاملا ساکن باقی میمونه.لویی سعی میکنه با انگشتاش چشماشو باز کنه و هری دوباره دستاشو پس میرنه و چشماشو با بازوش میپوشونه.
لویی بغلشو سیخونک میزنه و باعث میشه هری وول بخوره."زود باش." اون روی شکم هری بالا و پایین میپره و هری حس میکنه کل نفسش از بدنش خارج میشه."پاشو."
"نمیخوام.برو." هری میگه و از دست آزادش استفاده میکنه تا سعی کنه لویی رو از سیخونک گرفتن تموم بدنش متوقف کنه."خستم."
"ولی الان وقت جلسمونه." لویی میگه.اون از کوسن مبل استفاده میکنه تا رو صورت هری بزنه و هری ناله میکنه و سعی میکنه لویی رو از رو خودش کنار بزنه."معنیش اینه که تو باید سرگرمم کنی."
گاد.این مثل سر و کله زدن با یه بچه بیش فعاله."خودت خودتو سرگرم کن."هری غر میزنه و سعی میکنه دست لویی رو بگیره وقتی نوک سینشو میپیچونه."فقط بزار یکم بخوابم."
یه توقف ناگهانی بوجود میاد انگار لویی داره بهش فکر میکنه."اوکی." اون بالاخره میگه و از رو هری بلند میشه و تنهاش میزاره.
اون نیم ساعت دیگه آرامش داره قبل اینکه لویی دوباره بیدارش کنه.اینبار با ایجاد هر مقدار صدایی که میتونه توی آشپزخونه.واسه همینم هری با بی میلی آه میکشه و روی مبل میشینه و چشماشو باز میکنه.
YOU ARE READING
Tangled Up In You(L.S)
Fanfictionوقتی کسی که فکرشو نمیکردی زندگیتو به بهترین شکل ممکن زیر و رو میکنه :) Cover by : @itsCipher