part 2

1.6K 244 104
                                    

_ یا مسیح! زین! لعنتی زین! زین تو زنده ای! این غیرممکنه! محض رضای فاک یه چیزی بگو!

با پوزخند گفتم: بله، من زین مالیک هستم، و شما؟

با بهت نزدیک شد و درحالی که بغض کرده بود، زمزمه کرد: منو یادت نمیاد؟ من ایانم....

سرمو تکون دادم....

محض رضای فاک باید تمومش کنن!

یعنی انقدر به اون شباهت دارم؟

فاک! این خوب نیست!

ایان بهم نزدیک شد و توی فاصله ی یک قدمیم ایستاد....

استایلز از پشتش اخطار داد: ایان.... اون زین نیست....

ولی ایان انگار کر شده بود، کف دستش رو روی صورتم گذاشت و همون‌طور که به چشمام خیره شده بود، زمزمه کرد: لعنتی....

توی یه حرکت، دستش رو پیچوندم و بردم پشت بدنش و به دیوار چسبوندمش.

درحالی که از پشت بهش چسبیده بودم، کنار گوشش هیس کشیدم و غریدم: خوب گوشای به فاک رفته ت رو باز کن! نمی دونم اسمشو چی می ذاری، شانس، همزاد، یا هر کوفت دیگه ای! من تصادفا اسمم با اون مدیر لعنتی سابقتون یکی شده، و خیلی اتفاقی شباهت زیادی بهش دارم! ولی اون یک ساله که مرده! پس سعی کنید قبل از این که به فاکتون بدم، خودتون لوس بازیاتونو کنار بذارین! مفهومه؟

ایان نالید: بله....

ولش کردم و دوباره خونسرد، دستامو توی جیب سویشرتم فرو بردم و به سمت اتاقم راه افتادم....

لحظه ی آخر، صدای پچ پچش رو با استایلز شنیدم: حالا می فهمم چرا توی سن بیست و پنج سالگی، داروغه صداش می کنن....

هری تک خنده ای کرد و گفت: نه.... اون تا از کسی برای مجازات دیگران پولی نگیره، کاری به کسی نداره! البته این چیزیه که من شنیدم!

درو پشتم بستم و گذاشتم هر فاکی که دلشون می خواد، بگن....

کوله ی مشکیم رو روی میز گذاشتم و بازش کردم.

پرونده ی جدید مو باز کردم و اسم شخص رو خوندم: الکس واینر.

جرم: تجاوز به دختر نخست وزیر.

مبلغ پیشنهادی: صدهزار دلار.

درخواست: انجام همین کار روی خودش!

پوزخند کثیفی زدم و سیگارمو از جیب سویشرتم بیرون کشیدم....

***********************
* ساعت دوازده و پنج دقیقه ی شب، عمارت زین مالیک سابق *
* زین *

این سخته که درست چهارساعت بعد از مستقر شدن توی این عمارت، کارمو شروع کنم....

ولی می دونی چیه؟

من لقب داروغه رو همین طوری به دست اوردم و خب....

فکر می کنم عادلانه ست!

وارد انبار نمناک شدم و پک محکمی به سیگارم زدم....

به پسری که به دیوار بسته شده بود، پوزخندی زدم و دود سیگارمو از دهنم، خارج کردم....

توی یک قدمیش که وایسادم، با ترس گفت: من کاری نکردم! من قسم می خورم که برام پاپوش دوختن! تو داروغه ای مگه نه؟ خواهش می کنم کاری باهام نداشته باش!

به بدن عضله ایش نگاه کثیفی انداختم و گفتم: اوه البته!

و سیگارمو انداختم زمین و با کفشم خاموشش کردم....

ادامه دادم: مطمئنی پاپوش بوده؟ مممم.... فکر نمی کنم!

سرمو توی گردنش فرو بردم و کنار گوشش زمزمه کردم: من مدرک دارم واینر! مدرک!

با لرزش محسوسی توی صداش، پرسید: کی لوم داده؟ ازت چی خواسته؟

لبامو روی گردنش کشیدم و در همین حالت زمزمه کردم: اینکه شاید بخوای به جای به فاک دادن، این بار به فاک بری!

و کمرشو از دیوار فاصله دادم و گفتم: فقط امیدوارم زیاد سر و صدا نداشته باشی.... اینو دوست ندارم....

با ترس یهو شروع به گریه کرد و التماس کرد: نه! خواهش می کنم! من گی نیستم!

بی توجه به حرفش، ادامه دادم: و اینکه اگه پسر خوبی باشی، شاید دردش کمتر شه.... گرچه....

با انگشت شصتم لباشو از هم باز کردم و ادامه دادم: بدون لوب باید سخت باشه الکس.... مگه نه؟

و بدون مکث، تیشرتمو از تنم در اوردم و چند دقیقه ی بعد، صدای ناله های دردناک اون بودن که همه ی انبار رو پر کرده بود....

==========================
اینم دومین پست!
زین بی اعصاب!😐✌
لعنتی از قبلیه بیشتر پاچه می گیره!😐😂
منتظر نظراتتون هستم.
دوستون دارم.
×‌ Sh ×

The Sheriff {The Bedlamite2}Where stories live. Discover now