بچه ها، لطفا یه مروری بکنین روی قسمتای گذشته، بعد این قسمت رو بخونین. واسه ی تاخیرم ام واقعا ببخشید...
•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•توی حالت خواب و بیداری بودم که زمزمه شو خیلی مبهم شنیدم:
_ I h... you!نفهمیدم اون کلمه چی بود، در هر صورت فاک! من خسته تر از اونی ام که به زمزمه ی اون فکر کنم!
ولی ای کاش اون روز هوشیارتر بودم و اون حرف لعنتی رو می شنیدم...
شاید اون موقع زندگیم به فاک نمی رفت!
************************
* ساعت هفت و بیست دقیقه، شرکت *لیام حتی نمی تونه یه قدم بدون لنگ زدن برداره و فاک!
این خوبه!
حس مالکیت بهم میده!
ولی فاک!
این یعنی ممکنه آبروش تو شرکت بره...!
پس همینطور که جلوی در آسانسور وایساده بودیم و منتظر بودیم تا برسه؛ به اون که کنارم وایساده بود، نگاه کردم...
سرش پایین بود و داشت دکمه سر دستاشو چک می کرد.
دستمو آروم بردم پشتش و روی کمرش کشیدم...
لیام سریع عکس العمل نشون داد و کمرش خیلی سریع صاف شد!
هیسی کشید و چشماشو بست.
فکرشم نمی کردم انقدر درد داشته باشه و چیزی نگه!
زمزمه کردم: لی؟ تو خوبی؟
چشماشو باز کرد و زمزمه کرد: آره...
همون لحظه آسانسور رسید.
وارد آسانسور شدیم و طبق معمول تنها بودیم.
زمزمه کردم: لی؟ می تونیم بریم دکتر... خب؟
ولی اون لعنتی حتی توی این لحظه ام دست از شیطنت بر نمی داشت: جدی؟ اوه اوه! فرض کن برم اونجا بگم «ببخشید جناب دکتر، داروغه منو خشک خشک کرده، لطفا نخ و سوزنو بیارین! به شدت بهش احتیاج دارم!»
محکم بغلش کردم و روی شونه ش، خنده ی بی صدایی کردم...
لیام دستشو دور کمرم پیچید و لباشو روی گردنم گذاشت...
سعی کردم به گرمای بدنش که مماس با بدنم بود، دقت نکنم...
همونطور که لباش روی گردنم بود، زمزمه کرد: می دونستی زین تاپ اصلا بهت نمیاد؟
YOU ARE READING
The Sheriff {The Bedlamite2}
Fanfiction| Completed | وقتی سیستم امنیتی کشور رو به جرم فساد مجازات کرد، اسمشو گذاشتن داروغه. ولی توی گوشی لیام، هنوزم اسمش (تیمارستانی) بود. . . . ××××××××××××××××××× +15 جلد دوم فن فیک The Bedlamite |*توجه*| ×فحشای رکیک، تجاوز و روابط جنسی، فضای دارک×