part 12

1K 204 335
                                    

زیپ سویشرتم رو تا زیر چونه م بالا کشیدم و با قدمای بلند به سمت عمارت حرکت کردم...

اوه...!

پس حالا می تونم بگم "عمارتم"!

یا مثلا "شرکتم"!

از این فکر احمقانه، لبخند کجی روی لبام شکل گرفت.

بعد از چند دقیقه، وارد عمارت شدم.

با ورودم، الکس به سمتم اومد و با کلافگی گفت: چی شد؟ اون لعنتی کاریت که نکرد؟

اوه...

الکس!

خیره نگاهش کردم و خواستم جواب بدم، که صداش از پشت سرم اومد:
_ چیه؟ نکنه می ترسی دیکشو گاز گرفته باشم که دیگه نتونه تو رو به فاک بده؟

وضعیت خیلی جدی ای بود، اما نمی‌دونم این لبخند لعنتی چرا انقدر زور میزنه که خودشو نشون بده...؟

سرمو انداختم پایین و دستمو روی لبام کشیدم تا ازش جلوگیری کنم...

الکس خنده ی عصبی ای کرد و گفت: ایندفعه دیگه کارت تمومه! زین نمی‌ذاره همینجوری بیای و بری!

دستای لیام دور شکمم پیچید و از پشت بهم چسبید.

با لحن مسخره ای، سعی کرد ادای الکسو دربیاره: آره ددی؟ نمیذاری من بیام و برم؟ ( دیوث😂)

الکس با بهت به من نگاه کرد...

زمزمه کردم: الکس. من زین مالیکم... رئیس واقعی اون شرکت... کسی که دنبال انتقام از بیست نفر بود...

الکس زهرخندی کرد و با شونه های افتاده گفت: اوه تبریک می گم!

و به صورت هیستریک شروع به دست زدن کرد!

ادامه داد: آره! چقدر عالیه! لیام که همون لیامه! تو ام که همون زینی... و در آخر همه با خوبی و خوشی با هم زندگی می کنن... حالا الکس کیه؟ الکس یه لاشی احمقه که زین مالیکو دوست داره... و حالا زین بعد از چندبار مصرف کردنش، داره میندازتش سطل آشغال!

دندونامو روی هم فشار دادم...

اون داره زیاده روی می کنه!

خودمو از حصار دستای لیام باز کردم و یه قدم به سمتش برداشتم: خوب گوشاتو وا کن ببین چی میگم! تو همون احمق مجرمی هستی که دختر وزیرو به فاک داد! به من دستور داده شد که همین کارو روی خودت انجام بدم، و بعد... بوم! ولی من بهت یه شانس دوباره دادم!

صدام تاریک شد و با لحن سردی زمزمه کردم: پس موقع حرف زدن، دقت کن کی جلوت وایساده!

الکس بغضشو قورت داد و همون‌طور که به لیام خیره شده بود، زمزمه کرد: آره... فقط منم که احمق مجرمم... کسی که از خزانه ی ملی دزدی کرد، سعی کرد تو رو بکشه، و برادر خودش، یعنی ایان جیمز پین رو کشت، مجرم نیست! لعنتی یادت رفته چه جونی کندیم که جنازه ی ایان که ایشون...

The Sheriff {The Bedlamite2}Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang