میتونم بگم خدا با من بازیش گرفته چون اون خودش بود.
هری: سلام...
.
.
.
.
.
(هانا):و... اات... د... فا... ک. ک *دوتا سرفه شدید*
هری: اممم... من هریم!
خواستم بگم میشناسمت ولی دیگه حنجرم یاری نمیکرد.
پس تلاشو گذاشتم کنار و اجازه دادم اونا حرف بزنن.
هری: خب من واقعا متاسفم بابت تصادف من فقط حواسم یه لحظه پرت شد و...
کرولین: مشکلی دیگه نیست حاله هانا الان خوبه!
کی گفته من خوبم من دارم میمیرم و کلی سوال دارم و کم کم دارم سر درد میگیرم و بدنم به شدت درد میکنه و هر دفعه که به هری نگاه میکنم قلبمم درد میگیره, حالا بنظرت من خوبم؟؟!!
هری: امممم...پس من میرم تا شما راحت باشید.
هری سریع رفت و نزاشت من حداقل دو تا سوال ازش بپرسم.
هوف...
مامان: کرولین بهتره دیگه تو هم بری منم میمونم پیش هانا
کرولین: نه تو خسته تری
حالا اینا میخوان سه ساعت درباره اینکه کی بمونه کی بره بحث کنن
: ب... س. ه
مامان: چی؟
*با تمام زورم* :هر.. دوتون.. بری.. د
کرولین: اما..
: ل.. طفا
مامان: باشه اگه تو اینطوری راحت تری
بعد از چند دقیقه بالاخره مامان و کرولین رفتن و این اوج ارامش من بود.
بالاخره تونستم به سوالایی که داشتم فکر کنم.
این یه معجزه بود که من دوباره از اول دارم شروع میکنم این یه تولده دوبارست...
..........................
ببخشید اگه پارت اول بد بود یا کوتاه بود ولی این تازه شروعه 👿از همین الان بگم که فکرایه خبیسانه ی زیادی دارم
*اون عکسم عکسه هاناست*
با عشق
Farnaz