دستی به لباسم کشیدم و دامنشو مرتب کردم و یه بار دیگه خودمو توی آینه چک کردم.
کیف دستی کوچیک مشکیمو برداشتم و گوشیمو از داخلش در اوردم و به لیام پیام دادم که چقدر دیگه طول میکشه بیاد و اونم سریع جواب داد که تا چند دقیقه دیگه!
هوف!
بهتره برم پیش مامان و کرولین.
از اتاقم خارج شدم و رفتم توی سالن .
کرولین: خوشگل شدی!
: مرسی 😳
کرولین: با لیام قرار داری؟
: چیی؟ معلومه که نه ما فقط دوستیم!
کرولین: امممم ولی چشمای اون (لیام) یه چیزه دیگه میگه! 😉
:خدایا کرولین!
کرولین: باشه من تسلیمم ولی بعدا به حرفام میرسی!
پشیمون شدم!
: من دیگه میرم!
کرولین: بای بای
: بای....... راستی مامان کجاست؟
کرولین: بیرونه!
: اممم... بیخیال 😕
از آپارتمان خارج شدم, بغل خیابون ایستادن بهتره!
به لیام پیام دادم و دوباره ازش پرسیدم کی میاد و اونم طبق معمول گفت چند دقیقه دیگه..
بالاخره بعد از ده دقیقه ایستادن کنار خیابون لیام اومد.
لیام: ببخشید ترافیک بود و...
: این حرفا رو بس کن چون یخ زدم و بهتره بخاریتو روشن کنی تا از سرما نمردم!
لیام : ببخشید الان روشن میکنم
و سریع بخاریو روشن کرد و روی دور تند گذاشت و همه ی دریچه ها رو چرخوند سمته من.
: اخششششششششش گرما!!
لیام خندید و باعث شد برگردم سمتش.
: چیزی شده؟
لیام : قیافت خیلی بامزه شده و البته یادم رفت بگم خیلی خوشگل شدی امشب! *چشمک زدن*
لپام قرمز شدم و اروم خندیدم .
به لیام نگاه کردم, اون واقعا جذاب شده بود اون توی کت و شلواری که پوشیده بود میدرخشید.
: تو هم جذاب شدی!
لیام: ممنونم لیدی!
دو تایمو خندیدیم و متوجه گذر زمان نبودیم.
بالاخره بعد از چند دقیقه ی خیلی خوب ما به خونه ی هری رسیدیم.
لیام ماشین رو جلوی خونه پارک کرد و سریع از ماشین پیاده شد و اومد سمت من و درو برام باز کرد که باعث شد خرذوق بشم.