سلام
چطورين؟
الان داشتم نگاه مي كردم آماراي پستا رو... پست اول دويست تا ويو، دومي نزديك صدتا ☹️
*اشكهايش را با پشت دست پاك كرده و فين مي كند*😭😞
اِني وِي...🙄
اگه داستانو دوس دارين، به دوستاتون معرفي كنين لاوا😋❤️
راستي تو اين فكرم ديگه هرشب پست نذارم🤔
نظر شما چيه؟ 😏
عكس ِ اين پارت، رايله.
روش كراش پيدا نكنين لطفا، تشكر! 😂
--------------
روي شكمم غلت مي خورم و چونه م رو توي بالشم فرو مي كنم و گوشي ِ توي دستهام رو به تشك تكيه ميدم.
برنامه ها رو از سر بيكاري باز مي كنم و بعد دوباره مي بندم...
و بي اختيار وارد گالري ميشم.
انگشتم رو روي رديف عكس ها مي كشم... و بالا و بالاتر ميرم و...
روي عكسهاي رايل مكث مي كنم.
آهي از سينه م رها ميشه بي اجازه.
گاهي وقتها فقط مي شينم و عكسهاش رو... عكسهامون رو به ترتيب و دونه به دونه مي بينم... به دنبال نشونه اي... فقط براي اينكه به ياد بيارم از كجا به بعد بود كه لغزيديم...
كجا بود كه خراب كرديم...
و كجا حقيقتا از دست رفتيم.
از دست دادنش دردناك بود؛ درست مثل...
YOU ARE READING
Dare To Remember (L.S) - Completed
Fanfictionصداهايي كه توي سرم مي پيچند، همانهايي اند كه كابوس شبم شده اند؛ همان درد و همان گيجي و همان... بدون شك بخش بزرگي از عذاب امروزمان، گذشته ايست كه رقم خورد و درد پاشيد به روحمان و زخمش به جا ماند حتي براي آينده اي كه هنوز نيامده. _ تو چي؟ تو هم درد م...