_ در مورد گلف با نايل شوخي نكن... هيچ وقت! باشه؟زين با جديتي كه البته مصنوعيه، اين رو به هيلي ميگه و بينيش رو مي خارونه.
هيلي با چشمهاي گرد شده اما نگاهش مي كنه و با شگفتي مي پرسه:
_ جدي؟ بهم گفته كه عاشق گلفه ولي اينطوري كه تو ميگي...
زين خم ميشه سمت هيلي كه چيزي رو پچ پچ كنان بهش بگه...
و تكه اي ميوه كه به سمت زين پرتاب ميشه:
_ دهنتو از روي گوش دوست دخترم بكش كنار، فاكر!
نايل با حالي مسخره اين رو ميگه اما زين توجهي نمي كنه و چند لحظه بعد، صداي خنده ي هيلي توي هال مي پيچه.
_ به گمونم خاطره ي معروفتو تعريف كرد براش.
رو به نايل اين رو ميگم و چشم مي دوزم به لبخند موزيانه ي زين.
اين بار هيلي با شگفتي به نايل نگاه مي كنه:
_ تو واقعا اين كارو كردي؟
و خنده ش كش مياد در ادامه ي حرفش. نايل بلند ميشه و دستش رو مي گيره و بلندش مي كنه:
DU LIEST GERADE
Dare To Remember (L.S) - Completed
Fanfictionصداهايي كه توي سرم مي پيچند، همانهايي اند كه كابوس شبم شده اند؛ همان درد و همان گيجي و همان... بدون شك بخش بزرگي از عذاب امروزمان، گذشته ايست كه رقم خورد و درد پاشيد به روحمان و زخمش به جا ماند حتي براي آينده اي كه هنوز نيامده. _ تو چي؟ تو هم درد م...