هی گایز😎اولین روز زمستونیتونو امیدوارم به خوبی گذزونده باشین...😌💙💚
بریم سراغ پارت...
کامنت فراموش نشه پلیز خیلی مهمه 😁😁😏😎😈
از حدساتونم برام بگین😋😁😁😁😁
-----------------
_ نه عزیز لازم نیست بیای. حالا که فرصت داری، تموم شبو پیش هیلی بمون.
میگم این رو به نایل که جلوی در ایستاده و حالا چمدونش رو زمین میذاره. دو دستش رو از هم باز می کنه و رو می کنه سمتم با لبخندی:
_ پس الان از هم خدافظی کنیم، اره؟
سر تکون میدم و لبخندش رو با مال خودم جواب میدم وقتی دعوت به آغوشش رو قبول می کنم و دستهام رو دورش می پیچم:
_ به سلامت، رفیق.
و لحظاتی بعد، نایل همراه زین و لیام رفته و من دوباره توی خونه تنهام.
در رو می بندم و چند لحظه بهش تکیه میدم و بی هدف به سالن کوچیک خونه م نگاه میندازم.
_ هری؟
صداش می زنم، به این امید که پیداش بشه. وسط سالن می ایستم. زبونم رو پشت دندونهام میذارم و فشار میدم در حالی که سر می چرخونم و دنبال هری می گردم.
اون اما نمیاد.
خودم رو روی یکی از راحتی ها رها می کنم و پاهام رو روی میز مقابلم، روی هم میندازم. گوشیم رو هم بر می دارم و موزیکی روی پخش میذارم.
YOU ARE READING
Dare To Remember (L.S) - Completed
Fanfictionصداهايي كه توي سرم مي پيچند، همانهايي اند كه كابوس شبم شده اند؛ همان درد و همان گيجي و همان... بدون شك بخش بزرگي از عذاب امروزمان، گذشته ايست كه رقم خورد و درد پاشيد به روحمان و زخمش به جا ماند حتي براي آينده اي كه هنوز نيامده. _ تو چي؟ تو هم درد م...