Part 41

2.3K 397 201
                                    




هی گایز😎

اولین روز زمستونیتونو امیدوارم به خوبی گذزونده باشین...😌💙💚

بریم سراغ پارت...

کامنت فراموش نشه پلیز خیلی مهمه 😁😁😏😎😈

از حدساتونم برام بگین😋😁😁😁😁


-----------------



_ نه عزیز لازم نیست بیای. حالا که فرصت داری، تموم شبو پیش هیلی بمون.

میگم این رو به نایل که جلوی در ایستاده و حالا چمدونش رو زمین میذاره. دو دستش رو از هم باز می کنه و رو می کنه سمتم با لبخندی:

_ پس الان از هم خدافظی کنیم، اره؟

سر تکون میدم و لبخندش رو با مال خودم جواب میدم وقتی دعوت به آغوشش رو قبول می کنم و دستهام رو دورش می پیچم:

_ به سلامت، رفیق.

و لحظاتی بعد، نایل همراه زین و لیام رفته و من دوباره توی خونه تنهام.

در رو می بندم و چند لحظه بهش تکیه میدم و بی هدف به سالن کوچیک خونه م نگاه میندازم.

_ هری؟

صداش می زنم، به این امید که پیداش بشه. وسط سالن می ایستم. زبونم رو پشت دندونهام میذارم و فشار میدم در حالی که سر می چرخونم و دنبال هری می گردم.

اون اما نمیاد.

خودم رو روی یکی از راحتی ها رها می کنم و پاهام رو روی میز مقابلم، روی هم میندازم. گوشیم رو هم بر می دارم و موزیکی روی پخش میذارم.

Dare To Remember (L.S) - CompletedWhere stories live. Discover now