Chapter 8

147 20 10
                                    

" وقتی به تو خیانت میکنند
انگار بازو هایت را قطع کرده اند
میتوانی آنها را ببخشی
اما نمیتوانی در آغوششان بگیری... "

د . ا‌ . ن . زین

" میخوام بدون اینکه اون کله فاکی خبردار بشه بیاریش پیش من بعد از اینکه ما اینجا کارمون رو تموم کردیم از این شهر میریم..."

رئیسم توی موبایل با صدای کلفت تر ازمن گفت

" میخوام به بهترین نحو معموریت خودت رو انجامش بدی باشه برادر؟!..."

ناامیدت نمیکنم داداش

اینو با جسارت توی تلفن گفتم و بعد قطعش کردم...

جلوی کلاب واستادم و وقتی مطمئن شدم که این همونجاست ماشین رو خاموش کردم و پیاده شدم ...

طبق اون عکسی بهم داده بودن ...
چهره ی اون دختر رو تو ذهنم مرور کردم...
موهای نسبتا بلند و قهوه ای ...
چشمای آبی یخی...
ابرو های کشیده و قشنگ...
لب هایی به رنگ رز...
تلما...
درسته...
تو اون جمعیت و بوی گند عرق داشتم دنبال دختری با این ویژگی ها می گشتم...
باید سریع فکر کنم چون تا به حال حتما اونها به بانک مرکزی شهر رسیدن...
دستمو روی صورتم کشیدم ...
از دور روی یکی از صندلی های بار یه دختری رو دیدم که داشتم به پیست رقص نگاه میکرد و میخندید...
خودشه...

رفتم و بدون جلب توجه آروم روی صندلی کناری اون نشستم...
اون متوجه نشد ...
سعی کردم بهش با حالتی که اون رو جذب میکنه نگاه کنم ...

اون آروم برگشت و به من نگاه کرد و وقتی دید دارم نگاهش میکنم ؛گونه هاش سرخ شد...

فاک...

اون دختر به این زیبایی رو برای چی میخواد؟!...

اون برگشت و به آرومی به من خیره شد...
اون همین طوری سر تا پای من رو داشت نگاه میکرد...
و اصلا متوجه نشد که منم دارم نگاهش میکنم...
و من سعی کردم که ساکت نباشم...بنابر این گفتم :

ببینم ظاهرا داشتی من رو تحسین میکردی!...ها؟

سعی کردم با یک پوزخند دختر کش بگم

نه آخه چرا باید این کارو بکنم؟

اون دختر این رو با یه اخم روی صورتش گفت و صورتش رو برگردوند... وااااو چه ویو خوبی از صورتش دارم

هی بیب عصبی نشو فقط پرسیدم و فقط میخوام باهات دوست شم ...همین!

اون اینو با یه لبخند گفتم
شاید بهش برخورد

راستی خوشگله اسمت چیه؟

اینو گفتم

تلما و تو چی ؟

خب من که حالا مطمئن شدم که رئیس دنبال این دختره  و اون انگار منتظر جواب من بود...

زین...

War Queen (H.S)Where stories live. Discover now