Chapter 13

138 20 41
                                    

" چ بعضى از ما
آدمِ دوست داشته شدن نبوديم و
نيستيم و
نخواهيم بود ،
بايد از شب تشكر كرد
كه تنهايى را به يادمان مى آورد
و باعث ميشود
بيشتر به عمقِ فاجعه پى ببريم،
به اينكه هيچكس در اين دنيا
دلش به حالِ من و شما نميسوزد ،
البته اگر لازم باشد
تو را پله ميكنند
براى رسيدن به...
هيچكس نميفهمد چه رنج ها كشيده ايم
چه بغض ها قورت داده ايم
و چه لبخند ها نثارِ
چهره ملال كرده ايم... "

د . ا . ن . تلما

یک هفته ...
درست شد یک هفته لعنتی ...
من یک هفته اس که اینجا گیر افتادم و از همه چیز بی خبرم ... و حتی نمیدونم چی قراره سرم بیاد!!...

دیگه بعد اون اتفاق نمیخوام اون عوضی رو ببینم ... خدا کنه با من کاری نداشته ... اینجوری که به این عوضی میخوره معلومه متجاوز گره (هوووو اوسکول😂😐💦)

از اینکه باهاش روبرو بشم خجالت میکشم ... نمیدونم ... شاید چون اولین بوسم با این عوضی بود ... شاید من زیادی بی تجربه ام و دارم شلوغش میکنم ...
دلم میخواد با یکی حرف بزنم ... دلم برای گریس تنگ شده ... برای فرانک هم همین طور ... یعنی اونا من رو  فراموش کردن؟
‌شاید اگه پدر و مادرم نمیمردن الان این اتفاق برام نمی افتاد و الان اینجا نبودم ...

درست تو این یک هفته تنها کاری که میکردم این بود که تو این اتاق چرخ بزنم ... فکر کنم ... بخورم و بعد بخوابم ...
و این همین طور هر روز تکرار میشد ... حتی دیگه به فرار هم فکر نمیکردم ... بعد از اون اتفاقی که افتاد و من خیت (خیط :/ ) شدم ...

همین طور که تو فکر بودم ناگهان در رو باز کردم و شخصی وارد اتاق شد ...
نمیدونستم قراره چه اتفاقی بیفته ؛ ولی با این حال با ورود یک مرد ترسیدم ...
و این تا وقتی بود که اون لبخند زد ... خب شاید نباید ترسید ... وااااووو ... چه کیوت ... ^_^ ( به نظرتون کیه ؟ )

_ هی !

اون گفت و من هول شدم ...

+ آمم ... هی!

_ میتونم بیام تو ؟

اون از من پرسید

+آه ... خب نمیدونم

_ هی نگران نباش ... کاری با تو ندارم ... فقط میخوام باهات صحبت کنم ...اشکالی نداره؟

+ خب نه ... بیا تو

اون کم کم قدم برداشت و به تخت نزدیک شد و با چشماش ازم میخواست که بشینه و یه بحثی رو با من شروع کنه ...

+ آه ... خب ... البته ... بشین راحت باش

_ ممنون

+آم خب من ... من اسمم تلماعه ... تو چی؟

_من لیامم ... خوشحالم که میبینمت ... زین میگفت که تو خیلی خوشگلی و این باعث شد بدجوری حسودی کنم ...

War Queen (H.S)Where stories live. Discover now