[10] 25 month

303 44 67
                                    

)عکس کشنده گذاشتم برید حالشو ببرید:])

اومم آره اسمات هم داریم:]♡

هری پیراهن های صورتی کوچولو رو تا زد و گذاشتش تو ساک

یه بادی (لباس به هم پیوسته یا همون نوزادی:])  برداشت و  بوش کرد بوی پودر بچه و بهشت میداد

لبخند بزرگی زد و اونم گذاشت تو ساک زیپ ساک رو بست و گذاشت رو تخت

تی شرت و شلوارکشو در آورد و انداخت رو تخت و رفت حموم تا دوش بگیره

لویی اومد تو اتاقو کلیدش رو گذشت رو میز تقه ای به دره حموم زد و بعد رفت تو

-هی بیبی چقدر از کارت مونده؟

هری سرشو از اب تو وان در آورد و وقتی نفسش منظم شد جواب لویی رو داد

"همرو انجام دادم لو ساک بچه آماده کردم آممم شیشه شیر و پستونکشم ضد عفونی کردم"

هری لبخند زد

-بچه یه ماه دیگه به دنیا نیاد هری اونوقت تو الان ساکشو چیدی؟

"ما که نمیدونیم کی بدنیا میاد شاید یهو دردش بگیره و بخواد بدنیا بیارتش وایی لویی کلی ذوق دارم واسش حتما خیلی خوشگله مثل مامانش شایدم باباش اگه مرد جذابی باشه لویی تو تاحالا دیدیش؟"

هری اینارو پرسیدو لویی رو نگاه کرد لویی نشست لبه ی وان و پاهاشو برد تو آب

-خب آره اون یکم شبیه منه

"یعنی چی؟"

هری با خنده ی آرومی پرسید

-خب اون چشماش ابیه فک تیزی داره جسش مثه من ریزه خب اون خیلی خوشتیپ و جذابه

"خب اگه تورو بجای بابای بچه در نظر بگیرم اون بچه ی خیلی خیلی خوشگلی میشه"

هری لبخند زد و اینو گفت

.                                             

-خدافظ مامان خوشگل

هری با خنده گفت و گونه های کهلانی رو بوسید

کهلانی خندید و دستشو برای هری و لویی تکون داد و هری در رو بست

"خب"

لویی گفت و کف دستاشو بهم کوبید و به هری نگاه کرد

هری هم از فرصت استفاده کردو با سرعت دویید سمت لویی و محکم بغلش کرد و پاهاشو دوره کمره لویی حلقه زد

"اوه شت هری اروم"
لویی خندید و داشت خودشو هری رو کنترل میکرد که نیفتن و رفت سمته اتاقشون

.                                           (اسماااااااااااات:])

هری رو شکم لویی نشسته بودو گردنشو میمکید

لویی چشماشو بست و ناله ی بلندی کرد و دستشو رو کمر هری تکون داد

هری وقتی نفسش دیگه داشت میگرفت دست از سره گردن لویی برداشت

لویی هم سو استفاده کرد و هری رو کوبوند رو تخت و پنتی هری رو در آورد

هری دستشو رو گونه ی لو گذاشت و گردنشو میبوسید

لویی آروم پاهای هری رو از هم باز کرد و خودشو بین پاهاش جا داد

هری بی قرار شده بودو به سادگی میشد فهمید پس لویی منتظرش نزاشت و آروم واردش شد

هری آه بلندی کشید و چشماشو بست و بازوهای لو رو فشار داد

لویی خودشو تند تر و محکم تر داخله هری حرکت میداد و ناله میکرد

نفسای اری تند شد و پاهاشو جمع کرد سمته کمر لویی

لویی متوجه شد که هری نزدیکه پس حرکاتشو تند تر کرد

وقتی مطمعن شد که هری نزدیکه

نفس عمیقی کشید و خودشو داخله هری خالی کرد

هری نفس نفس میزد و موهاش عرق کرده بود لویی خودشو انداخت کنار هری و لبخند زد و به بغلش کشید و پتورو انداخت روش

♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡

اسمات سخت ترین چیزیه ک تو عمرم نوشتم حتی از انشا های مدرسه هم سخت تره:]
آدم خجالت میکشه خو:]
#52 تو فنفیکشن ها ساچ عه واو کنت بیلیوت:]
خب تموم شد:]




Example | L.S Where stories live. Discover now