[5] 20 month

331 46 37
                                    

هری از اپن پرید پایین و رفت سمته لویی
لویی داشت سعی میکرد چهارتا از انگشتاشو وقتی داره قارچارو میبره قطع نکنه و این اونو عصبی کرده بود  لویی خودش میدونست که این تنها دلیل استرس و عصبانیتش نیست پس سرشو برگردوند و به هری نگاه کرد و با لبخند ازش پرسید

"بله هری؟"
هری با انگشتاش یکمی بازی کردو با خجالت سوالشو پرسید

-لویی؟...میشه منو با بچه ها ببری بیرون تا بریانا رو ببینم خیلی دوس دارم ببینمش تو،تو هر هفته 2 بار میری پیشش

هری اینارو یه نفس گفت و به لویی نگاه کرد
لویی کنترل بدنشو نداشت و نتونست دستشو متوقف کنه

"آه فاک"
لویی اینو گفتو انگشت اشارشو مکید و اخم کرد
هری استرس گرفت و ترسید که دوس پسرش آسیب جدی دیده باشه پس یه آه کشید و دست لویی رو گرفت و برد زیره آب و بعد از این روش چسب زخم زد
"خب....آمم یکم غیر منتظره بود....ولی باشه حتما چرا که نه بعد از مسافرتمون حتما میریم عزیزم"
لویی با لبخند گفتو گونه ی بیبیشو بوسید
•°•°•°•

هری بعد از اینکه چنتا از وسایلاشو به زور کرد تو چمدونش و به خاطر اینکه لویی بهش گفته بود نمیتونه همه ی وسایلاشو بیاره مسافرت گریه کرده بودو عصبی بود
چمدونشو انداخت رو زمین
لویی ترسید و سرش خورد به چوب تختش وقتی داشت یکی از لنگه های جورابشو در میاورد

-واقعا لویی؟واقعا تو هرچی دلت میخواد داری میزاری تو چمدونت اونوقت من باید چنتا تکه لباس بردارم فقط؟

"خب عزیزم مگه چی میخوای ک نمیتونی بزاری تو چمدونت؟"

لویی با ناله اینو گفت وقتی داش مثه کرم میلولید تا بیاد بیرون از زیر تخت و سرشو مالید

-اممم خب مثلا مرطوب کننده های پوستمو

"اونجا هم میتونیم بخریم بیبی"

-من مرطوب کننده ی توت فرنگیه خودمو میخوام

"خیله خب عزیزم اونو میزاریم تو کیف من دیگه چی میخوای؟"

لویی لبخند  زد و به قیافه ی عصبی هری خندید آروم

-آمممم خب پنتی هامو و با جورابامو (منظورش ازین جورابای دخترونست:])

"اوه چه خوب چون تو باید اونارو تو خوته ی خودمون بپوشی اینطوری من احساس امنیت میکنم"

-لویی!

"نه هری فقط یکی دوتا"

-باشه باشه باشه

هری هرکدوم از این باشه هارو بلند تر از قبلی میگفت
°•°•°•°•°

هری رو صندلی جلوی ماشین نشسته بودو داشت همه ی آهنگای ضبط رو میزد جلو تو به آهنگ مورد علاقش برسه
لویی هم عقب بودو داشت چمدونای هری رو میزاشت تو صندوق عقب لویی خودش خوب میدونست که دارن میرن مسافرت تا هری هواسش از اطراف پرت بشه و همینطور خودش از بریانا دور

♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
خب اینم این قسمت:]
دارم سعی میکنم زود به قسمت اصلی نرسم ولی خب دوس ندارم
الکی طولانی بشه:]♡♡♡♡
ووت پلیز

Example | L.S Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang