2011سال 6 ماه بعد
هری اینقدر خسته بود که فکر میکرد یه فیل از روش رد شده و برای که مطمعن بشه یه بار دیگه از روش رد شده اون از لویی اجازه گرفت تا زودتر بره خونه و از کلاب بیاد بیرون چون واقعا دیگه تحمل نداشت
اولش نمیخواست تنهاش بذاره و دو دل بود ولی بعدش به لویی اعتماد کرد و رفت
°•°•°•°•°•
پتو رو کنار زد و گوشیشو گذاشت رو پاتختی و رو تخت دراز کشید به بدنش کش و قوس داد و چشماشو بستهمینطور که چشماش بسته بود دستشو آورد عقبو یه بالشت کوچیک برداشت تا بغلش کنه وقتی بغلش کرد آروم چشاش رو هم اومدو خوابش برد
وقتی صدای کلید و در اومد به سختی خودشو بلند کرد انگار وظیفه میدونست که باید به لویی خوش آمد بگه رفت طبقه ی پایین و لویی و دید که سرش رو پیشونیشه و چشاشو ریز کرده و داره اطرافو به سختی تجزیه تحلیل میکنه هری رفت سمتشو بازوشو گرفت و گونشو بوسید و لبخند زد
میدونست مسته زیاد بهش سخت نگیره همه یه وقتی برای خوشگذرونی میخوان خب
لویی به سختی لبخند زد هری بازوی لویی رو گرفت و کشید سمته اتاقا و راهنماییش کرد
کتونی و سوییشرتشو براش در آورد و رفت آشپزخونه و چایی داغ براش آورد داد تا بخوره-ای کاش اینقدری زیاده روی نمیکردی سرت اینقد درد بگیره
هری لبخنده زیبایی به لویی زد و اینو گفتو موهای دوست پسرشو عقب برد
لویی جوابی بهش نداد اصلا دلش نمیخواست دهنشو باز کن و حرف بزنه
هری اینو به خاطر اینکه شاید لویی خستست در نظر گرفت وقتی لویی چاییشو تموم کرو لیوانشو داد به هری
هری لیوانه گذاشت رو میزی ک تو اتاق بود و دراز کشید کنار لوییوو دستشو کرد تو موهاشو آروم سرشو ماساژ داد
•°•°•°•°•°•
-هری مشکی یا جین؟
"امممممم.......مشکی"
-انتخاب خوبی بود لاو
هری خندید ارومو و یکم از استارباکسش خورد وقتی لویی حاظر شد رفتن بیرون و بعد از کلی بحث هری لویی رو قانع کرد که پیاده برن به مقصدشون
•°•°
-خدافط بیبی بوی من
"خدافظ لوبر"
هری گفت و محکم لبای دوس پسرش رو بوسید و از گرون حسابی بوش کرد
وقتی هری وارد اون ساختنون شد لویی مطمعن شد که چشم تیله ایش سالم به مقصد رسیده پس راهشو ادامه داد گوشیش و از جین مشکیش بیرون آورد و شماره گرفت-دعا کن که اون چیزی که من انتظارشو دارم پیش نیاد دختر
اون پای تلفن اینو گفت و گوشیش رو قطع کرد♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
خب آممم:]
دارم آپ میکنم دیگ:]
نظری ندارم
لطفا ووت بدین به دوستاتون معرفی کنید
آمممم دیگ:] همین:]
426 تا کلمه :]
BINABASA MO ANG
Example | L.S
Fanfictionلویی من همیشه عاشقتم و عاشقت خواهم بود حتی اگه بدترین کار دنیا رو هم بکنی عاشقتم تو همیشه فرشته ی من میمونی تو همیشه بابای این بچه ها میمونی تو همیشه تو قلب من میمونی تو همیشه تو زندگی من خواهی بود فکر نکن که به این راحتی فراموشت میکنم لویی ویلیام ت...