[3] 16 month

388 55 15
                                    

2011سال 6 ماه بعد

هری اینقدر خسته بود که فکر میکرد یه فیل از روش رد شده و برای که مطمعن بشه یه بار دیگه از روش رد شده اون از لویی اجازه گرفت تا زودتر بره خونه و از کلاب بیاد بیرون چون واقعا دیگه تحمل نداشت
اولش نمیخواست تنهاش بذاره و دو دل بود ولی بعدش به لویی اعتماد کرد و رفت
°•°•°•°•°•
پتو رو کنار زد و گوشیشو گذاشت رو پاتختی و رو تخت دراز کشید به بدنش کش و قوس داد و چشماشو بست

همینطور که چشماش بسته بود دستشو آورد عقبو یه بالشت کوچیک برداشت تا بغلش کنه وقتی بغلش کرد آروم چشاش رو هم اومدو خوابش برد
وقتی صدای کلید و در اومد به سختی خودشو بلند کرد انگار وظیفه میدونست که باید به لویی خوش آمد بگه رفت طبقه ی پایین و لویی و دید که سرش رو پیشونیشه و چشاشو ریز کرده و داره اطرافو به سختی تجزیه تحلیل میکنه هری رفت سمتشو بازوشو گرفت و گونشو بوسید و لبخند زد
میدونست مسته زیاد بهش سخت نگیره همه یه وقتی برای خوشگذرونی میخوان خب
لویی به سختی لبخند زد هری بازوی لویی رو گرفت و کشید سمته اتاقا و راهنماییش کرد
کتونی و سوییشرتشو براش در آورد  و رفت آشپزخونه و چایی داغ براش آورد داد تا بخوره

-ای کاش اینقدری زیاده روی نمیکردی سرت اینقد درد بگیره
هری لبخنده زیبایی به لویی زد و اینو گفتو موهای دوست پسرشو عقب برد
لویی جوابی بهش نداد اصلا دلش نمیخواست دهنشو باز کن و حرف بزنه
هری اینو به خاطر اینکه شاید لویی خستست در نظر گرفت وقتی لویی چاییشو تموم کرو لیوانشو داد به هری
هری لیوانه گذاشت رو میزی ک تو اتاق بود و دراز کشید کنار لوییوو دستشو کرد تو موهاشو آروم سرشو  ماساژ داد
•°•°•°•°•°•
-هری مشکی یا جین؟
"امممممم.......مشکی"
-انتخاب خوبی بود لاو
هری خندید ارومو و یکم از استارباکسش خورد وقتی لویی حاظر شد رفتن بیرون و بعد از کلی بحث هری لویی رو قانع کرد که پیاده برن به مقصدشون
•°•°
-خدافط بیبی بوی من
"خدافظ لوبر"
هری گفت و محکم لبای دوس پسرش رو بوسید و از گرون حسابی بوش کرد
وقتی هری وارد اون ساختنون شد لویی مطمعن شد که چشم تیله ایش سالم به مقصد رسیده پس راهشو ادامه داد گوشیش و از جین مشکیش بیرون آورد و شماره گرفت

-دعا کن که اون چیزی که من انتظارشو دارم پیش نیاد دختر
اون پای تلفن اینو گفت و گوشیش رو قطع کرد

♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
خب آممم:]
دارم آپ میکنم دیگ:]
نظری ندارم
لطفا ووت بدین به دوستاتون معرفی کنید
آمممم دیگ:] همین:]
426 تا کلمه :]

Example | L.S Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon