[14] who care?

268 44 31
                                    


-مامان،مامان

با صدای ظریف بچگونش مادرشو صدا کرد و با پاهای کوچیکش تو خونه میدوعید و همزمان دو گوشی هاشو سفت میکرد

"عزیزم بهت چنبار گفتم منو مامان صدا نکن باشه؟ من مامانت نیستم باباتم"

هری در حالی که داشت وسایل مهد کودک دخترشو آماده میکرد گفت

دارسی نشست رو زمین و ماهاشو جمع کرد و خندید آروم

هری لبخند زد و کیف دارسی رو گذاشت کنارو کنارش نشست بغلش کرد و نشوندش رو پاش

-تو خیلی خوشگلی......همه هم مامان دارن.......من فقط یه دونه بابا دارم

دارسی شمرده شمرده جمله هاشو گفت تا غلط نداشته باشه و دستشو دور گردن هری انداخت تا تعادلشو حفظ کنه

هری آروم خندید و موهای بور دختر خوشگلشو ناز کرد

"یعنی بنظر تو من شبیه زنام؟"

دارسی با خنده سرشو تکون داد. هری قربون صدقه ی دختر خوشگلش رفت و به چشمای سبز_آبیش نگاه کرد

[ flash back ]

"لویی مطمعنی که دیگه نمیخوای بچمون صقط بشه؟"
هری با صدای گرفته بغضش گفت و به لویی نگاه کرد
لویی موهای هری رو عقب برد و گونشو نوازش کرد
-معلومه که نه نمیخوام تورو اینقدر داغون ببین نمیخوام قلبتو بشکنم
لویی لبخند زد و بوسه ی آرومی رو لب هری گذاشت

[End flash back]

♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
هی  بیچز آیم بک این مارت کوتاه رو داشته باشید تا من درسامو بخونم
تا پارت بعدی رو بزارم😹😹:]♡♡♡♡♡

Example | L.S Where stories live. Discover now