Harry's pov
+ من خوبم نی
جدی میگمهمونطور که چشمامو میچرخوندم به نایل که پشت تلفن داشت سرمو میخورد گفتم و وارد حیاط کوچیک خونه آقای واتسون شدم
اخم و حالت کلافشو حتی از پشت تلفنم میتونستم حس کنم:
± پس قرار فوتبالمون چی میشه؟
من به بچه ها قول دادم که میایموهامو کلافه عقب زدم و سرسری جوابشو دادم:
+ تازه یه هفتست من دارم کلاس میرم نی
میدونی که بخاطر پدرمم نه میتونم بپیچونمش نه بهانه بیارم
آنه سه روز پیش همه برگه هایی که زیر تختم و جاهای دیگه قایم کرده بودمو پیدا کرد!
فقط کافیه یکم صبر کنی...
و من بهت قول میدم دفعه بعدی نفر اول باهاتمنفسشو پرسروصدا فوت کرد و تقریبا غر زد:
± باشه باشه پس برو سرکلاست
فعلامهلت نداد تا جوابی بهش بدم و تلفنو قطع کرد
بخاطر غر زدناش هوفی کشیدم و تا دستمو رو زنگ گزاشتم تا به صدا درش بیارم، در یهو باز شد و پسر نوجوونی جلوم ظاهر شد
چشمای آبی ای داشت و قدش ازم یکم کوتاه تر بود و موهای قهوه ای و نرمش، شلخته روی صورتش ریخته بود و عرق کرده بود؛
انگار که انتظار دیدنمو نداشته باشه و جا خورده باشه هول کرد:
= بـ- ببخشید...سلام...صدای نسبتا نازکش، خشدار بنظر میومد و انگار نمیتونست خیلی راحت حرف بزنه.
دستشو سریع رو گلوش گزاشت و قبل از اینکه بتونم چیزی بگم، از کنارم دوید و تو پیچ خیابون گم شد...انقد بخاطر یهویی بودن این اتفاق جا خورده بودم که انگار یادم رفته بود چرا اونجام و چیکار میخاستم بکنم:
+ فک کنم بلد نیست خیلی تمیز خامه بخوره...!با یاداوری لکه سفید گوشه لبش با خودم به این فکر کردم و یه قدم به جلو برداشتم.
دستمو یکم جلو بردم و چرخیدم در بزنم که بطرز غافل گیرکننده ای به چیز سفتی خوردم و یه کوچولو به عقب پرت شدمچشمام گرد شد وقتی دستی دور بازوم حلقه شد و منو سمت خودش کشید قبل ازینکه پخش زمین بشم
و خب چشمم این بار به پسر سبزه قد بلندی افتاد که با نیشخند کمرنگی رو لب هاش بهم خیره شده بود
زبونشو رو لبش کشید و بدون اینکه چشماشو ازم بگیره به خودش نزدیک ترم کرد
چشمام خیلی بی اختیار تو چشماش قفل شده بود و نمیدونستم چیکار کنم
انگار مغزم قفل کرده بود و تنها کاری که ازم برمیومد این بود که به چهره بی نقصش زل بزنم و خیلی بیهوده دنبال کلمه ای برای به زیون آوردن باشمدست و پامو گم کردم وقتا تقریبا منو تو بغلش کشید و کنار گوشم با لحن آروم و تاثیر گزاری زمزمه کرد:
- چیزی راجع به لو به کسی نمیگی پسر خوب
متوجهی؟گااااااددددد
صداش...بخاطر برخورد نفسش به گردنم، یه لحظه احساس مغلوب شدن بهم دست داد و وقتی با تکون کوچیکی خواستم خودمو از زیر دستش بیرون بکشم، دندوناشو حس کردم که خیلی نرم، تو پوست گردنم فرو رفت و وقتی بخاطر یهویی بودن کارش، شوکه و بی حرکت موندم، تو کمتر از یه ثانیه ازم جدا شد و زیپ شلوارشو بست و درستش کرد
YOU ARE READING
Private Teacher [Z.S]
Fanfiction- تو دوباره نمره ریاضیتو کم گرفتی بیب + آره، شاید چون میخاستم بعدش با معلم خصوصیم درس کار کنم لبمو گاز گرفتم و با لبخند مرموزی اینو گفتم که باعث شد نیشخندی رو لبش بشینه: - پس چطوره بیای اینجا و روی زانوهام خم شی تا درس امروزو با هم مرور کنیم؟ ⚠ هشدا...