- 6

3.7K 291 181
                                    

Harry Pov

لبه های هودیمو پایین تر کشیدم و زیرچشمی به نمای خونه آقای واتسون نگاه کردم؛
طبق گفته ی پدر، هنوز بیمارستان بود و دست کم یک ماه و نیم دیگه باید تحت استراحت مطلق میموند
و این...
ینی من باید تا یه ماه معلم عجیب ولی جذابمو تحمل کنم!

هوفی کشیدم و از روی سه تا پله دویدم بعد ازینکه تکست پدرو خوندم که نوشته بود آخر کلاس میاد دنبالم

دستمو برای در زدن بالا بردم که درکمال تعجب، متوجه در نیمه باز خونه شدم.
لبامو به نشونه تفکر یه وری کج کردم و بعد از یکم مکث، فشار کوچیکی بهش آوردم که با صدای ضعیفی باز شد

یه قدم کوچیک به جلو برداشتم و وقتی دیدم کسی جلوم ظاهر نشد، و یا هرچیز عجیب دیگه ای، به خودم یکم جرات دادم تا کامل وارد خونه بشم
و این کارو کردم!

درو پشت سرم بستم و بعد ازینکه بخاطر گرم بودن خونه هودی مشکیم رو دراوردم، نگاهمو دور تا دور خونه چرخوندم:
+ عامممم... زین؟!

دو به شک پرسیدم و تیشرت آستین کوتاهمو تو تنم مرتب کردم
چشمام نشیمنو میکاوید و تقریبا با احتیاط قدم برمیداشتم
سرمو خاروندم وقتی اثری از معلمم ندیدم و خواستم مسیرمو عوض کنم که خیلی یهویی...
صدای غیرمنتظره و ضعیفی به گوشم خورد و باعث شد سرجام میخ بشم
یه تای ابروم بالا بپره و همونطور که لبمو گاز گرفتم، بچرخم سمت اتاقی که احتمال میدادم منبع صدا ازونجا باشه

هودیمو رو مبل L مانند کنار دستم گزاشتم و از فاصله کم بین در و دیوار، چشمامو ریز کردم و به صحنه روبروم زل زدم
اونجا بود...
زین اونجا بود و تقریبا نیمه لخت رو تخت داخل اتاق نشسته بود درحالیکه باکسر و شلوارش رو مچای پاش بود
وزنشو رو یکی از دستاش انداخته بود و با دست دیگش به خودش هندجاب میداد.
چشماش بسته بود و هرازگاهی بین نفسای سنگینش، آه کوتاه و مردانه ای میکشید

حتی تصورشم نمیکردم روزی همچین صحنه ای ببینم!
بدتر ازون، تصور نمیکردم اون کسی که شاید ببینمش معلمم باشه!
و حتی بدتر از بدتر ازون، اینکه من از دیدن همچین صحنه ای، خوشم بیاد!!!

همه تلاشمو کردم یه قدم به عقب بردارم و بی سروصدا از خونه خارج بشم، قبل ازینکه اتفاق بدی بیافته یا آبروریزی بشه
ولی تنها کاری که درعوضش انجام دادم، این بود که بیشتر به در بچسبم تا بلکه یکم واضح تر بتونم صحنه روبرومو ببینم

حرکت دستش که رو عضوش بیشتر و کمتر میشد...
پاهاش که از هم فاصله گرفته بود...
صدای نفس نفس زدناش...
قطره های ریز و درشت عرق که رو صورت برنزش برق میزد...
و صورتش که کمی توی هم جمع شده بود...
همه ی این لنتیا انگار دست به دست هم داده بودن تا نتوننم از جام تکون بخورم و حتی دلم بخاد بیشتر همونجا بمونم!

و قبل ازینکه بتونم جلوشو بگیرم، در ورودی اتاق که بهش تکیه داده بودم، خیلی منتظره با صدای قیژ مانند ضعیفی، بیشتر از هم فاصله گرفت و باز شد

Private Teacher [Z.S]Where stories live. Discover now