صدای بسته شدن در براش کافی تا از جاش بلند شه و به سمت در بره .. زین لبخند خسته ای زد و کلیداش رو توی جیبش گذاشت
لویی : دیشب کجا بودی؟
زین : پیش هری
زین از کنارش رد شد و وارد سالن خونه شد .. کتش رو در آورد و گوشه ای پرت کرد
چرا همه چی یه جوری به نظر میومد؟
لویی : حالت خوبه؟ شرکت نرفته بودی
زین خودش رو روی مبل پرت کرد و دستی به گلوش کشید .. هنوز هم کمی درد میکرد
زین : خوبم لو .. فقط حوصله نداشتم برم .. دیشب چطور بود؟
لویی شونه ای بالا انداخت ..
لویی : افتضاح! هیچ میدونستی هر چقدر زمان یه رابطه بیشتر میشه به هم زدنش سخت تر میشه؟
زین سری تکون داد .. شاید هیچ وقت به این موضوع اعتقادی نداشت ولی به تازگی داشت به این موضوع پی میبرد
لویی : ولی فکر نکن بحث رو عوض کردی بیخیال میشم! تو یه چیزی رو داری مخفی میکنی .. به نفعته خودت با زبون خوش بگی
لویی تهدید وار گفت و روی مبل روبرویی زین نشست .. شش سال زندگی کنار هم کافی بود تا زین رو بشناسه و بدونه کی داره ازش مخفی کاری میکنه و کی داره دروغ میگه
زین : دارم میگم هیچی نشدا .. من که میدونم داری میمیری که من از هری برات تعریف کنم ولی نچ بیب .. از این خبرا نیست
زین از جاش بلند شد تا به اتاقش فرار کنه که با حرف لویی سر جاش خشک شد و دوباره توی مبل فرو رفت
لویی : یادم نمیاد اجازه داده باشم بری .. بشین سر جات!
لویی آدم خشنی نبود .. داد نمیزد ..کسی رو مجبور به کاری نمیکرد و شاید برای همین بود که وقتی اون طور خشک و محکم حرف زد زین رو مجبور به اطاعت کرد
عصبانیت لویی میتونست ترسناک باشه ..
لویی : خب؟ میشنوم
زین نفس عمیقی کشید و شونه ای بالا انداخت
زین : کامان لویی .. بهت که گفتم هیچی نشده!
لویی : به من دروغ نگو زین .. نه وقتی پای جونت در میونه!
زین : خیلی خب .. چی میخوای بشنوی؟ اینکه دیشب سعی کردم خودم رو بکشم یا نه؟ آره تلاش کردم ولی مثل همیشه نتونستم تمومش کنم
زین داد زد و از جاش بلند شد .. عصبانی بود و خیلی خوب میشد اگه میدونست این همه عصبانیت از کجا میاد
لویی : چی؟ م..مگه .. م..گه پیش .. هری ..نبودی؟؟
لویی ناباور گفت .. باورش نمیشد که هری بهش زنگ نزده باشه .. اون حق نداشت این موضوع رو به لویی نگه
YOU ARE READING
ps, I love You |Z.M| • |L.S|
FanfictionHighest Ranking : #1 in zayn malik #1 in liam payne #2 in romance پایم را روی مین گذاشتهام! اگر تِکان بخورم مردهام... باید همینجا که هستم بمانم تا آخر دُنیا دُرست وضعیت ِسرباز جنگی را دارم، کنار تو و زیباییات... 👈🏻 لیام پین عاشق دو تا گوی خورشی...