44. Maybe

1.5K 275 69
                                    

وارد خونه شد و در رو پشت سرش بست .. هنوز وقت خواب هم نبود ولی چرا همه ی چراغ ها خاموش بودن؟

" زین؟ "

کلید رو زد و نور چراغ های تازه روشن شده چشم هاش رو زدن .. کم کم داشت نگران میشد

" زین خونه ای؟ "

سریع خودش رو به اتاق زین رسوند و واردش شد .. حجم روی تخت نگرانیش رو کمتر نکرد بلکه حتی بیشتر هم کرد

روی لبه ی تخت نشست و تکونی به زین داد

" هی بیداری؟ "

زین توی جاش تکونی داد و به سمتش برگشت .. با دیدنش لبخندی روی لب های زین شکل گرفت

زین : تو برگشتی!

لیام لبخندی زد و کنار زین دراز کشید

لیام : اوهوم .. ببخشید که اون جوری رفتار کردم! یه عوضی کامل بودم

زین : یاپ .. همین که برگشتی کافیه

لیام زین رو توی بغلش کشید و سرش رو بوسید

لیام : من فقط نمیخوام به خاطر رو راست نبودن چیزی که داریم رو از دست بدیم .. دوست دارم وقتی کنارم نیستی خیالم راحت باشه که جات خوبه

زین توی جاش چرخید و سرش رو روی سینه ی لیام گذاشت .. صدای قلب لیام ، وقتی به اون محکمی توی سینه اش میتپید ، جزو آرامش بخش ترین صدا هایی بود که تا به حال به گوشش رسیده بود

زین : منم نمیخوام ولی نمیشه زندگی من فقط برای من بمونه؟ فقط برای یه مدت کوتاه دیگه

لیام : باشه .. هر چی تو بگی لج باز لعنتی! هر چی میکشم از این دوست داشتن لعنتیه

زین خندید و لب های لیام رو بوسید .. کاش همه ی دعوا هاشون به همین آسونی حل میشدن

زین : میدونی بهترین قسمت دعوا چیه؟

لیام : نه

زین از جاش بلند شد و روی شکم لیام نشست .. لب هاش رو تا یک سانتی متری لب های لیام رسوند و لبخندی زد

زین : سکس موقع آشتی

لیام لبخندی زد و دست هاش رو روی باسن زین گذاشت

لیام : اوه .. ما نمیتونیم بزاریم اون از دستمون در بره که .. میتونیم؟

زین : نه نمیتونیم

زین لب هاش رو به لب های لیام چسبوند و بوسه رو رو شروع کرد .. و برای بار هزارم  به این فکر کرد که کاش همه ی دعوا ها به این نقطه ختم میشدن

***

لویی اخمی کرد و قهوه اش رو سر کشید .. سر دردش داشت دیوونه اش میکرد!
جوری که با نگاهش به اون دو نفر تیر پرتاب میکرد باعث میشد لحظه به لحظه لیام معذب تر بشه

ps, I love You |Z.M| • |L.S|Where stories live. Discover now