"سلام،اقای مالیک.اسم من دکتر هری استایلزه و من روان پزشک جدیدتم"
"..."
"ام،خوب...روزت چطور بود؟"
"..."
"اقای مالیک، اصلا گوش میدی؟"
"اره"
"پس چرا جواب نمیدی؟"
"چون به نظر نمیرسه که اهمیت بدی.چه جواب بدم چه ندم،بازم به این جلسات مسخرت ادامه میدی"
"من متاسفم ولی این مسخره نیست.من اینجام که سلامت روانیت رو تشخیص بدم اقای مالیک و اگه بهم کمک کنی میتونم انجامش بدم"
"خوب،بیا کارت رو کمتر کنیم.من نیازی به یه دکتر فضول ندارم که چیزی رو که میدونم بهم بگه : من دیوونم"
"و میدونی چرا؟"
"مطمئنا نه.از طرف دیگه این مهم نیست.من کل زندگیم رو قراره تو زندان باشم(I'm in the prison on a life time)پس چه جوابش رو بدونم چه ندونم مهم نیست"
"این اون طرز برخوردیه که باعث میشه هیئت منصفه تورو مقصر بدونن.این خشم توعه که همیشه جلوی قسمت خوب و همدرد مغزت سرپوش میزاره.اگه تشخیص داده بشی،به جای پوسیدن تو زندان میتونی توی بیمارستان سلامت روانی درمان بشی"
"اوه،پوسیدن تو دیوونه خونه خیلی بهتره؟ واسه من حسرت نخور.میدونی که من خوبم."
"..."
"اوه،به نظر میرسه کسی که ساکته الان تویی"
"..."
"گربه زبونتو خورده؟"
"نه،تا ده میشمردم که خودم رو کنترل کنم.به نظر میرسه تو نمیتونی خودت رو کنترل کنی همم؟"
"این خیلی ماهرانه نبود دکی.تو نباید کنار من درمورد احساساتت زیادی باز باشی.این گول زدنت رو اسونتر میکنه"
"من فهمیدم درد و دل کردن با کسی باعث میشه اون فرد هم درعوض باهات درد و دل کنه.پس بهم بگو،روزت چطور بود؟"
"اگه واقعا میخوای بدونی،از نگهبان که امروز صبح تو صورتش مشت زدم بپرس"
"نباید وقتی داری درمورد صدمه زدن به دیگران حرف میزنی لبخند بزنی"
"اما بهت گفته بودم که من بی احساسم*.نابغه و تحریک کننده بودن شغل نمیشه...من گفته بودم که اختلال شخصیت ضدجامعه ای دارم.چرا نباید لبخند بزنم؟ من به بقیه صدمه میزنم درست همینجوری که اونا به من صدمه میزنن"
"من از دروغگو ها قدردانی نمیکنم.تو یه مرد باهوشی اقای مالیک.بی احساس تو رو تو صیف نمیکنه"
"تو داری بهم دروغ میگی دکتر استایلز"
"من فقط بهت حقیقت رو میگم.حالا، ما فقط ده دیقه ی دیگه وقت داریم.به من گفته بودن از موسیقی پیانو لذت میبری.میخوای کمی گوش بدی؟"
"...امروز نه"
"چرا سرگردونی؟"
"میتونیم این جلسه رو زودتر تموم کنیم؟"
"فکر کنم،ولی..."
"روز خوبی داشته باشه دکی"
----------------
*بی احساس یا sociopath:به کسایی که از صدمه زدن به دیگران هیچ احساسی بهشون دست نمیده و اینا :-)چون کلمه خوبی واسش تو فارسی پیدا نکردم گفتم بی احساس.های بچز چطورین؟ این داستان همونطور که حتما فهمیدین یه داستان ترجمه شدس و kitkatzarry لطف کرده و از نویسنده برای نوشتن اجازه گرفته.و اینکع میدونم ترجمم خیلیییی چرته ولی خوب شما هم با گرفتن اشکال کمکم کنین تو بهتر کردنش.
و اینکه این داستانش خیلی فوق العادست.از پارت چهار به بعد عاشقش میشین*_*
دوستون دار سوییتیز.
داستانو حمایت کنین.بای
YOU ARE READING
soon (persian translation)
Fanfiction-چرا ادم میکشی؟ _چرا سوالی رو می پرسی که همه ازم می پرسن؟ -چون جواب نمیدی