six knives

339 90 41
                                    

"واسه ی چی یک هفتس که ندیدمت هری؟"

"میدونی چرا؟"

"به هرحال بهم بگو"

"تنها راهی که میتونی منو ببینی اینه که با بقیه خوب رفتار کنی"

"مثل مامانا رفتار میکنی"

"پس یه ذره شبیه یه بچه ی زود رنج رفتار کن"

"اگه نکنم تنبیهم میکنی؟"

"زین..."

"فقط سوالای روی دفترت رو ازم بپرس"

"چجوری مید..."

"من خیلی چیزا رو میدونم هری.بیشتر از چیزی که توقع داری"

"چرا اون افراد خاص؟"

"اونا مناسب بودن"

"چرا شکنجشون دادی؟"

"من به جز دیدن خون،شنیدن صدای فریاد هم دوست دارم.من دوست دارم صدای فریاد هاتو بشنوم هری.فقط از یه زاویه ی متفاوت"

"دست از لاس زدن با من بردار زین.فکر کرده بودم واسط واضح کرده بودم که من اون کششی که تو بهم داری رو بهت ندارم.چرا فکر میکنی باید بکشیشون تا "جوهر قرمز"ت رو به دست بیاری؟ فرقش با گرفتن همون شکل قرمز از مغازه چیه؟"

"چون چیزی که از مغازه میخری واقعی نیست.اون به اندازه ی خود واقعیش گرم و زنده نیست"

"اما چرا ادم میکشی؟ نمیتونی راه دیگه ای پیدا کنی؟ مثل حیوونا یا..."

"انسان ها حیوونند،فقط باهوش تر و بزرگترن.خون انسان،نمیشه مقایسش کرد"

"این هنوز جواب اینکه چرا مجبوری ادم بکشی رو نمیده"

"و قرارم نیست که جوابش رو بگیری.فکر نکن که نمیدونم سعی داری چیکار کنی.بهت گفته بودم که به اون سوال جواب نمیدم."

"اما به سوالای دیگه جواب میدی؟"

"بستگی داره که چی باشه"

"چرا از زیر جواب دادن به سوالام در میری؟"

"بامزست که ببینی مردم از سر انتظار تو جاشون تکون میخورن.چشمهاشون که از سر کنجکاوی براق شده وقتی بهشون جواب نمیدم پنچر میشه.من فقط به کسایی که ذهنمو مشغول کردن جوابای درست و حسابی میدم،نه چهره های رسانه ای چرت یا مردم عادی"

"پس چرا به من جواب میدی؟"

"تو یکی از کسایی هستی که ذهنم رو مشغول کردی ، هری"

"..."

"دوباره رنگت پرید.ترسوندمت؟"

"ن...نه.تو فقط همیشه لالم میکنی"

"همممم.فکر کنم برای امروز وقتمون تموم شده"
___

soon (persian translation)Where stories live. Discover now