روز هشتم از شروع کار سیرک در نیویورک:
امروز بعد از تموم شدن نمایش اجازه داده شد که مردم به اتاق گریم بیان تا اگه کسی میخواد با ما عکس بگیره!
اون اومد در حالی که یه هودی گشاد تنش بود و کلاهی که شکل پاندا بود رو سرش گذاشته بود. اون خیلی کیوت شده بود!
دسته گلی رو به سمتم گرفت و گفت: تو همیشه از بندبازهای مورد علاقهام بودی! من ساعتهای زیادی رو تو یوتویوب به دیدن فیلمهات اختصاص میدم.
گل رو ازش گرفتم و درحالی که سعی میکردم از خوشی نمیرم ازش تشکر کردم.
و اون دوباره گفت: چشمهات خیلی زیبان. دوست دارم صورت بدون گریمت رو از نزدیک و توی یه دعوت به صرف قهوه ببینم.
YOU ARE READING
acrobat[L.S](Completed)
Fanfictionمن خندیدم و تو خندیدی... اما نفهمیدی که من به خاطر این میخندم که سالهاست دیگر گریه را به خاطر ندارم. کتاب اول Completed Edited