جين از در شيشه اى عبور كرد و مستقيماً سمت ميز اطلاعات رفت تا بدونه نامجون كجاست. با آسانسور به طبقه ى چهار رفت و منشى نامجون بهش خبر داد كه مهمون داره.
-شما آقاى؟؟
-كيم، كيم سوكجين.
دختر سرش رو تكون داد و اسم رو تكرار كرد.
-ميتونيد بريد داخل.
دختر به اتاق نامجون اشاره كرد و تلقن رو قطع كرد.
-ممنون.
لبخند زد و در رو باز كرد. نامجون با لبخند چال نماش پشت ميزش نشسته بود.
-سلام آقاى كيم.
نامجون بهش خنديد و از روى صندليش بلند شد. دست هاش رو باز كرد تا جين مستقيم وارد بغلش بشه.
-مطمئينى كه ميخواى من بخونم؟ ميتونى يه خواننده ى حرفه اى با صداى خيلى بهتر پيدا كنى، ناراحت نميشم.
نامجون سرش رو بوسيد.
-فقط ميخوام تو روش بخونى، عالى ميشه. بيا بريم اتاق ضبط.
سرش رو تكون داد و دنبالش از اتاق بيرون رفت. اتاق ضبط دو طبقه بالاتر بود و خيلى بزرگ نبود. روى مبل كوچك اونجا نشستن و نامجون شروع به توضيح دادن متن آهنگ كرد. معنى و مفهومش رو براش باز كرد تا بتونه با احساس و تلفظ درست بخونه. جين با دقت بهش گوش ميداد و يبار از روش خوند تا هردو مطمئين شن كه فهميده.
-همونى كه برام خوندى رو اونجا هم بخون عزيزم باشه؟ خيلى ساده است. آماده اى؟
جين هدفون رو روى گوش هاش تنظيم كرد و سرش رو تكون داد. وقتى آهنگ شروع شد به برگه ها نگاه كرد و شروع كرد به خوندن. سعى كرد درست انجامش بده و خرابكارى نكنه. توى كمتر از يك ساعت كار ضبطشون انجام شد و جين از اتاقك شيشه اى بيرون رفت.
-باورم نميشه اولين تجربه ى خوانندگيته.
نامجون گفت و نگاهش هنوز روى صفحه ى لپتاپش بود.
-خب كاملاً اولين نبود. وقتى دانشگاه ميرفتم، توى چند تا تئاتر موزيكال بازى كردم و توشون آهنگ هم خوندم.
-جداً؟ اين خيلى عاليه.
جين از پشت دست هاش رو روى شونه هاش گذاشت و نامجون بعد از چند دقيقه كارش تموم شد.
-خب، كاراى اديتش رو ميدم انجام بدن و صدا هاى بك آپ و اينارو هم بهش اضافه كنن. مطمئينم كه عالى ميشه، ممنونم جين، تو فوق العاده بودى عزيزم.
-كارم خوب بود؟
-معلومه، عالى بودى.
نامجون لپتاپش رو برداشت و آروم لب هاى جين رو بوسيد.
-بريم اين رو بديم به يونگى و بعد بريم ناهار، خب؟
-بدى به كى؟
وقتى سوار آسانسور شدن پرسيد.
-يونگى و هوسوك صميمى ترين دوستامن.
جين سرش رو تكون داد و حس ميكرد اون اسم زيادى براش آشناست. توى طبقه ى چهار ايستادن و جين به اسم درى كه نامجون سمتش رفته بود نگاه كرد.
'مين يونگى'
اما اين نميتونست امكان داشته باشه. حس كرد تمام عصبانيتى كه توى اون مدت نسبت به اون پسر نگه داشته بود داشت بيرون ميريخت. وقتى در باز شد، كاملاً مطمئين شد كه خودشه.
-جينى اين...
نامجون با ديدنش حرفش رو قطع كرد.
-جين، حالت خوبه؟
جين دندون هاش رو روى هم فشار داده بود و دست هاش كنارش مشت شده بودن.
-تو! توى عوضى!
جين با عصبانيت سمت پسرى كه با قيافه ى سردى بهش زل زده بود رفت و نامجون سريع كمرش رو گرفت تا پيش خودش نگهش داره.
-عزيزم چى شده؟؟
-توى عوضى بهش گند زدى! به زندگيش گند زدى آشغال!
-خوشحال ميشم بدونم چرت و پرت هايى كه ميگى به چى مربوط ميشن.
پسر مو رنگى ابروش رو بالا انداخت و نامجون فقط با تعجب به دوست پسرش نگاه ميكرد كه هر لحظه ميتونست دوست صميميش رو به قتل برسونه.
-اوه يعنى انقدر آدمايى كه زندگيشون رو خراب كردى زيادن كه نميدونى راجع به كى حرف ميزنم؟؟ دارم راجع به جيمين حرف ميزنم!
يونگى رنگش پريد و نامجون شبيه به يه علامت تعجب بزرگ شده بود.
-جيمين...
آروم زمزمه كرد.
-آره، جيمين!
هوسوك كه داد و بيداد رو شنيده بود هم از اتاقش بيرون اومد و منشيشون سعى كرد هيچ دخالتى نكنه.
-تو جيمين رو از كجا ميشناسى؟
يونگى ازش پرسيد و حس كرد با اين حرف عصبانى ترش كرد.
-چرا نميريم توى اتاق من با هم حرف بزنيم هوم؟ راهرو اصلاً جاى خوبى نيست.
نامجون گفت و جين رو تقريباً سمت اتاقش كشيد. از آب سرد كن ليوان آبى براش ريخت و دستش داد.
-بيبى يكم آروم باش.
با پشت دست گونه اش رو نوازش كرد و سعى كرد شرايط رو كمى براش بهتر كنه. هوسوك و يونگى روى مبل نشستن و نامجون در رو بست.
-خب، يبار ببينيم اينجا چخبره. جين مثل خانواده ى جيمينه و يونگى هم قبلاً دوست جيمين بوده. مشكل چيه؟
-تو چيزى نميدونى هيونگ؟
هوسوك با تعجب پرسيد و گيج ترش كرد.
-چيه كه بايد بدونم؟ ميشه يكى بهم توضيح بده اينجا چخبره؟!
داشت كلافه ميشد.
-يونگى هيونگ قبل از رفتن به آمريكا، به ديدن جيمين رفت تا ازش خدافظى كنه و اونجا فهميد كه جيمين عاشقش شده؛ بعد از اون هم جيمين رو گذاشت و رفت. كل ماجرا به طور خلاصه اينطوريه كه همون طور كه حدس ميزدى، جيمين عاشق يونگى شد و بدجور صدمه ديد.
نامجون حس كرد داره عقلش رو از دست ميده. هزاران بار به يونگى گفت بود كه اون رابطه رو زودتر تموم كنه؛ اما گوش نداده بود و حالا حدسش درست از آب دراومده بود.
-بهت گفته بودم بايد زودتر تمومش كنى.
نامجون با حرص و ناراحتى گفت و يونگى از ارتباط چشمى باهاش امتناع كرد.
-متاسفم.
-تاسف لعنتى تو هيچى رو درست نميكنه، جيمين رو درست نميكنه!
جين بعد از مدتى كه طولانى به نظر ميرسيد، حرف زد.
-اون...حالش چطوره؟
يونگى با اضطراب پرسيد.
-حالش چطوره؟ عاليه! بايد به زور بهش غذا بدم و براى اينكه خودش رو توى اتاق حبس نكنه التماسش كنم! تو...
با زنگ خوردن گوشيش حرفش نصفه موند و مجبور شد جواب بده.
-چى شده كوك؟
جين پاى تلفن رنگش پريد و نامجون با نگرانى دستش رو گرفت. به محض قطع كردن تلفن سمت در دويد.
-بايد برم...بايد برم بيمارستان.
نامجون نگهش داشت.
-چى شده جين؟؟ همه چيز مرتبه؟
-جيمين رفته بيمارستان، بايد برم.
-ميرسونمت.
با هم بيرون رفتن و يونگى بلافاصله دنبالشون دويد. بايد ميفهميد چه بلايى سر جيمين اومده. يعنى همه ى اين بلا ها رو خودش سر جيمين اورده بود؟ جين انقدر نگران بود كه به اومدن يونگى و هوسوك هيچ توجهى نكرد. فقط ميخواست زودتر به بيمارستان برسه. وقتى رسيدن، تهيونگ رو ديد كه با كلافگى پشت اتاقى راه ميرفت و جانگكوك هم نشسته بود و پاهاش رو با اضطراب تكون ميداد.
-چخبر شده؟؟
جين به سمتشون رفت و تهيونگ به سمتش چرخيد.
-نميدونم، جيمين يهو حالش بد شد، گفت دنده اش دوباره درد گرفته. اون...اون خون بالا آورد و حالش بد بود، يهو از هوش رفت.
جين دستش رو توى موهاش فرو برد و حس كرد ممكنه ديوونه بشه.
-اينا كى ان هيونگ؟
جانگكوك ازش پرسيد و جين، نامجون رو پيش خودش كشيد تا بتونه معرفيش كنه.
-اين نامجونه.
-سلام.
نامجون با لبخند آرومى گفت و با جفتشون دست داد.
-اونا كى ان؟
جين اخم كوچكى كرد و برگشت. قبل از اينكه چيزى بگه تهيونگ از بين دندوناش غريد.
-توى لعنتى اينجا چه غلطى ميكنى؟!
انقدر سريع خودش رو روى يونگى انداخت كه كسى فرصت نكرد عكس العملى نشون بده. مشت محكمى توى صورتش كوبيد و جين با اينكه به نظرش حقش بود، به نامجون كمك كرد تهيونگ رو از روش كنار بكشه.
-تهيونگ بسه، بسه!
جين به ديوار كوبيدش و نگهش داشت.
-ميدونم عصبانى اى، منم هستم؛ ولى اين چيزى رو درست نميكنه باشه؟؟ بايد شرايط رو بهتر كنيم، نه بدتر.
-اون نبايد اينجا باشه!
جين ساكتش كرد.
-آروم باش، الان جيمين از هرچيزى مهمتره. فقط بايد به اون فكر كنيم.
تهيونگ نفس عميقى كشيد و سرش رو تكون داد.
-ببين، دستت رو زخم كردى.
جانگكوك آروم دستش رو گرفت و بهش گفت.
-بيا بريم بشوريمش.
پسر كوچكتر گفت و سمت دستشويى كشيدش. نامجون و هوسوك، يونگى رو روى صندلى نشونده بودن و نامجون بينيش رو گرفته بود تا خونش بند بياد. جيمين نبايد يونگى رو ميديد، وگرنه همه چيز بدتر ميشد.
-از اينجا برو. همين الان.
جين با حالت دستورى گفت و يونگى دستمال خونى رو دور انداخت.
-تا نبينمش از اينجا نميرم.
-اگر فكر ميكنى ميذارم ببينيش اشتباه ميكنى.
-باشه، منم از اينجا نميرم.
پاش رو روى پاش انداخت با پشتىِ صندلى تكيه داد.
-چرا ميخواى ببينيش؟ حالش چه اهميتى برات داره؟؟ اون فقط برات يه سرگرمى بود كه خودت دور انداختيش، ديگه چى از جونش ميخواى؟؟
حق با اون بود. جيمين فقط يه سرگرمى بود؛ پس داشت چه غلطى ميكرد؟! چرا انقدر دنبالش بود؟
-بايد جيمين رو ببينم، بايد بدونم چى شده.
-به تو ربطى نداره.
-پس از خودش ميپرسم.
-چرا نميفهمى؟! اگر تو رو ببينه حالش بدتر ميشه.
-هيونگ، حق با اونه.
هوسوك آروم بهش گفت و سعى كرد بلندش كنه.
-بذار ببينمش. اگر ازم خواست برم، قول ميدم كه برم.
جين فكر كرد. نميدونست فكر خوبيه يا نه.
-قول ميدم كه اگر ازم خواست برم.
-باشه، ولى امروز نه، فردا.
-عاليه، قبوله!
يونگى لبخند زد.
-به نامجون ميگم بهت خبر بده، حالا ديگه برو.
يونگى از جاش بلند شد.
-ممنون.
جين جواب نداد. نامجون پيش جين موند تا تنها نباشه؛ ولى هوسوك و يونگى رفتن. تهيونگ و جانگكوك هم بعد از مدتى برگشتن و هر ٤ تاشون پشت در نشستن تا دكتر بياد بيرون. دكتر گفت كه وضعيت جيمين خيلى خوب نيست. دنده اش هنوز كامل خوب نشده بود و داشت اذيتش ميكرد؛ اما زخم هاى ديگه اش خيلى بهتر شده بودن. چيزى كه همه رو نگران كرده بود وضعيت روحيش بود. تقريباً يك سال از رفتن يونگى گذشته بود و جيمين نه تنها تلاشى براى فراموش كردنش نميكرد، بلكه انگار از تمام روش هايى كه باعث ميشدن يونگى رو فراموش كنه فرار ميكرد. حتى بعضى وقت ها كه ميرفت توى فكر، جين حس ميكرد كه داره به اون فكر ميكنه. نميفهميد، چى راجع به مين يونگى انقدر خاص بود كه جيمين نميخواست رهاش كنه؟
شايد بهتر بود كه با هم حرف بزنن، شايد جيمين آروم ميشد، شايد بهتر ميشد، شايد دوباره با تمام وجود لبخند ميزد...شايد دوباره زندگى ميكرد...شايد، شايد، شايد...
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Mint [Yoonmin]~ Completed
Hayran Kurguعشقى با طعم نعناع، كه وجود جيمين رو خنك و سرزنده ميكنه؛ و بعد ميسوزونتش... #5 in MinYoongi #10 in Bangtan