تهيونگ تا وارد اتاق شد جانگكوك چيزى رو پشتش قايم كرد. چشم هاش رو ريز كرد و بهش نگاه كرد.
-چى بود؟
-چى چى بود؟
-چى پشتت قايم كردى جئون؟؟
-من؟؟ هيچى هيونگ.
تهيونگ در رو بست و بهش تكيه داد.
-زودباش.
-واقعاً چيزى نيست ته.
-دروغ نگو.
-نميگم.
-اگر ندى به زور ازت ميگيرمش.
جانگكوك لب هاش رو روى هم فشار داد و تهيونگ آهى كشيد. قبل از اينكه پسر كوچكتر بتونه عكس العملى نشون بده، دسش رو پشتش برد و برگه رو گرفت. جانگكوك محكم نگهش داشت و تهيونگ رو محكم روى خودش كشيد. دست هاى هردو زير كمر جانگكوك مونده بود و هيچ كدوم نميتونستن كارى بكنن.
-گفتم بدش به من.
تهيونگ گفت و زور بيشترى اعمال كرد. جانگكوك مقاومت كرد ولى وقتى تهيونگ تمام وزنش رو روى بدنش انداخت، صداش دراومد.
-هيونگ، دستم.
تهيونگ سريع خودش رو كنار كشيد و كمكش كرد بشينه.
-ببخشيد، خيلى دردت اومد عزيزم؟؟
آروم دستش رو كه بد حالت زيرش منده بود ماساژ داد.
-نه، چيزى نيست.
بهش لبخند زد و تهيونگ سريع برگه رو از بين انگشت هاش بيرون كشيد. جانگكوك تقريباً داد زد.
-هيونگ!
تهيونگ با شيطنت خنديد و برگه رو نگاه كرد. ابروش رو بالا انداخت و برگه رو سمت جانگكوك كه به پايين خيره شده بود گرفت.
-نگام كن.
بهش دستور داد و پسر كوچكتر با ترديد نگاهش كرد.
-اِف؟
-معذرت ميخوام. فك...فكر كردم خوب دادم.
تهيونگ آهى كشيد و برگه رو بررسى كرد.
-تو خيلى از سوالاتى كه اشتباه نوشتى رو بلدى؛ فقط بى دقتى كردى.
برگه رو كنار انداخت و بهش نزديكتر شد.
-اشكالى نداره، دفعه ى بعدى بهتر ميدى.
-تو به خاطر من تا صبح بيدار بودى و من گند زدم.
پسر بزرگتر پيشونيش رو بوسيد و بغلش كرد.
-عيبى نداره. اصلاً مهم نيست و تو نبايد الان خودت رو ناراحت كنى. انرژيت رو بذار واسه ى امتحان بعديت باشه؟
-قول ميدم بعدى رو خوب بدم.
-ميدونم كه اين كار رو ميكنى.
بهش لبخند زد و نوك بينيش رو بوسيد.
------
يونگى در رو براى مادرش باز كرد تا پياده بشه و بعد ماشين رو قفل كرد.
-حتماً بايد براى تولد جونكى رقاص بيارى؟؟
يونگى براى بار هزارم غر زد و مادرش ساكتش كرد.
-تولد ٣٠ سالگى برادرت بايد خاص و به ياد موندنى باشه و اينجور چيزا همين كار رو انجام ميدن. در ضمن، چه ريونگ هم مطمئيناً ازش لذت ميبره، ميدونى كه چقدر عاشق اينجور چيزاست.
يونگى آهى كشيد و تصميم گرفت ديگه سر اين موضوع بحث نكنه و بذاره مادرش هرطور كه ميخواد تولد بزرگترين پسرش رو جشن بگيره. خانوم مين سمت خانومى كه به نظر منتظرش ميرسيد رفت.
-خانوم مين، چقدر به موقع اومديد.
مادرش لبخند زد و با دختر دست داد.
-خب، طبق خواسته هاتون، به نظرم مدرن دنس يا باله مناسب باشه؛ پس هر دو رو نشونتون ميدم و شما هر گروهى رو كه خواستين، توى تاريخ معين شده ميفرستم به تولد.
-اين خيلى عاليه. طراحى رقص آقاى وو فوق العاده است.
مادرش با ذوق گفت و دنبال خانوم راه افتاد.
-اوه، متاسفانه آقاى وو ديگه اينجا كار نميكنن. دو تا طراح جديد استخدام كرديم كه مطمئينم از كار اونا هم لذت خواهيد برد.
خانوم مين با اينكه كمى نا اميد شده بود ولى حرفى نزد. خانوم مو قهوه اى، اتاق شماره ى يك رو نشونشون داد تا بتونن رقص بالرين هاشون رو ببينن. دختر جوونى كه به نظر طراح رقصشون ميومد، ايستاده بود و حركاتشون رو زير نظر داشت. وقتى رقص تموم شد، همشون تعظيم كردن و مادر يونگى به وجد اومده بود.
-هنوزم ميخوايد گروه بعدى رو ببينيد؟
-خيلى مطمئين نيستم، اين رقص واقعاً محشر بود.
-به نظرم بد نيست اون يكى رو هم ببينيم.
يونگى نظرش رو گفت و مادرش كمى فكر كرد.
-حق با توئه، بهتره اونا رو هم ببينيم.
مسئول اونجا به سمت اتاق ديگه اى راهنماييشون كرد و رقاص ها مشغول گرم كردن بودن.
-آقاى پارك كجاست؟
زن از يكى از دنسر ها پرسيد.
-پاشون پيچ خورد، همين الان برميگردن.
زن سرش رو تكون داد و تصميم گرفت تا برگشتن طراحش، ازش تعريف كنه.
-مطمئينم از اين رقص هم خوشتون مياد، آقاى پارك با اينكه تازه اومدن ولى واقعاً توى اين كار عالى ان.
مادرش سرش رو تكون داد و منتظر شد تا اون پسر برگرده. طولى نكشيد كه پسر جوون و مو بلوندى وارد اتاق شد و خيلى زود بابت غيبت كوتاهش معذرت خواست. يونگى حس كرد صداى آشنايى به گوش هاش ميرسه، پس نگاهش رو از صفحه ى گوشيش گرفت و حس كرد خشك شده.
-اميدوارم اتفاقى براتون نيوفتاده باشه.
زن با نگرانى گفت و پسر لبخند زد.
-مسئله ى مهمى نبود، فقط يكم روش يخ گذاشتم.
-از شنيدنش خوشحالم.
پسر بار ديگه لبخند زد و قبل از اينكه به سمت ضبط بره، با يونگى چشم تو چشم شد. سريع نگاهش رو گرفت و آهنگ رو پخش كرد؛ ولى يونگى هنوز بهش زل زده بود. مادرش به پهلوش زد و كمى پايين كشيدش تا بتونه توى گوشش چيزى بگه.
-انقدر به پسر بيچاره زل نزن، دستپاچه و معذبش ميكنى.
بهش تذكر داد و يونگى در جواب چشمى گفت. با كلافگى منتظر موند تا رقص تموم بشه و تمام تلاشش رو كرد تا به طراح رقص خيره نشه.
-واو، اين رقص بهترين انتخاب براى تولد پسرمه! همين عاليه!
مادرش با هيجان گفت و به پسر جوونى كه با مهربونى دنسر ها رو تشويق ميكرد نگاه كرد. يونگى ناخودآگاه باز هم بهش خيره شد و اين از چشم مادرش دور نموند.
-پس انتخابتون رو كرديد.
مادر يونگى سرش رو تكون داد.
-عاليه، ادامه ى مراحل رو توى اتاقم طى ميكنيم.
زن بهش گفت و خانوم مين بهش لبخند زد.
-من همينجا منتظرتم.
يونگى به مادرش گفت و مادرش چشم هاش رو ريز كرد. بهش نزديكتر شد.
-براى تولد برادرت اون پسر رو سالم ميخوام، فهميدى مين يونگى؟
در گوشش گفت و يونگى با تعجب و خجالت به مادرش نگاه كرد. گذاشت رئيس مجتمع و مادرش دور بشن و دوباره به اتاق نگاه كرد. به جز يك نفر، كسى توى اتاق نبود و يونگى گلوش رو صاف كرد تا توجهش رو جلب كنه. پسر سمتش چرخيد و وقتى لبخند زد، يونگى جز لبخند زدن كار ديگه ازش برنيومد.
-نميدونستم توى طراحى رقص هم استعداد دارى. فوق العاده بود.
-ممنون.
جيمين گفت و سمت در رفت تا بهش نزديكتر بشه.
-براى تولد برادرت دنسر هام رو استخدام كردى؟
-اره، مادرم اصرار داشت كه برادرم و نامزدش حتماً از اين برنامه خوششون مياد.
-اميدوارم كه لذت ببريد.
-رقص برات مشكلى پيش نمياره؟
يونگى با نگرانى ازش پرسيد.
-نه، دنده ام خيلى خوب شده و ميتونم برقصم.
-پات كه خيلى صدمه نديد نه؟؟
-نه، يه پيچ خوردگى ساده بود. نگران نباش.
-مراقب خودت باش جيمينى.
جيمين سرش رو تكون داد و ميتونست تا صبح اونجا بايسته.
-خيلى شبيه مادرتى.
بعد از چند دقيقه سكوت بينشون، جيمين بهش گفت.
-اره، خيلى ها ميگن.
خواست چيز ديگه اى بهش بگه كه تلفن جيمين زنگ خورد. پسر كوچكتر سريع از كسى كه پاى تلفن بود معذرت خواهى كرد و كيفش رو برداشت.
-بايد برم سالن، بعداً ميبينمت.
جيمين بهش گفت و انقدر سريع اونجا رو ترك كرد كه متوجه نشد يونگى شماره اش رو ازش خواسته بود.
ВЫ ЧИТАЕТЕ
Mint [Yoonmin]~ Completed
Фанфикعشقى با طعم نعناع، كه وجود جيمين رو خنك و سرزنده ميكنه؛ و بعد ميسوزونتش... #5 in MinYoongi #10 in Bangtan