Part.14

385 72 15
                                    


وقتی صدای بوق ممتد گوشیو شنیدم دوباره تماس گرفتم و پامو بیشتر روی پدال گاز فشار دادم و فقط تو دلم دعا میکردم زین خوب باشه

هرثانیه واسم ‌مثل هزار سال میگذشت انگار خیابونا کش میومدن و نمیزاشتن من به مقصد برسم لعنت به این خیابونا که همیشه ترافیکه

ماشینو وسط خیابون ول کردم و فقط دوییدم ، وقتی رسیدم زنگ درو فشار دادم ، اما هیچی ، انگار هیچکس نبود ، قلبم داشت وایمیستاد ، زنگ ، زنگ اما هیچی

دیگه داشتم دیوونه میشدم نکنه بلایی سرخودش اورده باشه ،
لعنت بهت نایل ، لعنت ...

بغض گوشه گلوم داشت خوردم ‌میکردم ، من کم طاقت تر از اون چیزی شدم که بتونم اینو تحمل کنم

رفتم پشت در خونش : < زین ، زین فقط این درو باز کن و بزار برات توضیح بدم >

اشکام رو صورتم ریخت ولی هیچ توانی برای پس زدنشون نداشتم ، رو زانوهام نشستم و فقط گریه کردم

یهو در باز شد و زین با قیافه خیلی داغونی پشت در ظاهر شد ، بلند شدم و تو چشماش زل و زدم خواستم حرفی بزنم ولی ...

نفرتی که توی چشماش بود قلبم رو شکست

ز: < برو نایل ؛ لطفا برو >

نه ، نه اون اصلا حق نداره با من اینکارو بکنه

ن: < زین گوش کن لطفا >

درو تو صورتم بست اما پامو گذاشتم بین در و هلش دادم و رفتم داخل

ن : < زین‌ لعنتی گوش کن‌ ، اره ،اره من یه اشتباه خیلی بد کردم و یادم رفت ، میدونم گند خیلی بزرگی زدم اما لطفا ببخش منو >

ز : < یادت رفت ، به همین ‌راحتی ؟ من انقدر برات مهم بودم ؟ بیا ، بیا تو و ببین باهام‌ چیکار کردی >

دستمو کشید با خودش و برد سمت پذیرایی خونش

فاک ، این از چیزی که فکر میکردم خیلی بدتره ، کل خونش رو داغون کرده و باعثش فقط منم

توی ذهنم فقط و فقط دنبال کلمات بودم تا بتونم گند بزرگی که زده بودم و جمع کنم اما اشکهای زین‌ مانع از همه چیز شد

اون داشت‌ حگریه میکرد و من فقط من باعثش بودم ، باید یکاری میکردم

ن : < زین متاسفم >

ز : < نایل بروووووووو >

با شدت بیشتری گریه میکرد و من هیچکاری ازم ساخته نبود

ن : < من ... >

ز : < محض رضای خدا بزار تنها باشم نایل >

با حسِ یه درد بزرگ توی قلبم از خونه اومدم بیرون ،
خودمو رسوندم پشت در خونم و کلید و انداختم و در و باز کردم و با اولین حرکت خودمو پرت کردم روی تخت ، بغضی که توی کل مسیر لهش کرده بودم داشت از درون میخورد منو

Please Don't Leave (Ziall)Where stories live. Discover now