Part.9

446 82 32
                                    

((از زبان نایل))

چشمامو باز کردم و با برخورد نور خورشید بهشون دوباره بستم و بعد خیلی آروم بازشون کردم و گذاشتم به نور عادت کنن

بعد از چند ثانیه که چشمام با نور اوکی شدن پاشدم و روی تخت نشستم و تکیه مو به تاجش دادم

به دیروز فکر کردم.. به اتفاقاتی که افتاد..

من و پسرا دوباره باهم اوکی شدیم و باید بگم حالا که بهش فکر میکنم این مدت دوری برای اتفاقی که افتاده بود بیش از حد طولانی بود

به اون اتفاق.. به اون روز کذایی فکر کرد.. اون چی بود که باعث شد ۵ ماه بینمون جدایی بیوفته!!؟؟

[فلش بک]

امروز با پسرا تصمیم گرفتیم دور هم تو خونه ی لیام جمع بشیم و یکم مثله قدیما دیوونگی کنیم

به ساعت اتاقم نگاه کردم.. عقربه ها سه و نیم رو نشون میدادن و از اونجایی که قرار ما برای ساعت ۵ بود پس تقریبا یه ساعت برای حاظر شدن وقت داشتم

از جام بلند شدم و سمت حموم رفتم و بعد از یه دوش نیم ساعته بیرون اومدم

بعد از خشک کردن موهام و حالت دادن بهشون و انتخاب لباس و همه ی اینا در عرض ۱ ساعت حاظر شدم

هنوز نیم ساعت وقت داشتم و تا خونه ی لیام ۱۵ مین راه بود

تصمیم گرفتم راه بیوفتم و با خودم گفتم فوقش یکم زودتر میرسم

به خونشون که نزدیک شدم گوشیم زنگ خورد با دیدن اسم "لی" دستمو روی قسمت سبز رنگ کشیدم و تماسو وصل کردم

ن: «هی لی»

لی :«هی نای.. چطوری پسر»

ن :«لی من الان پشت فرمونم و ۵ مین دیگه به خونت میرسم میتونی تا اونموقع صبر کنی؟»

و خنده ی ریزی کردم و لیام هم خندید

لی :«راستش منم برای همون بهت زنگ زدم»

ن :«چیزی شده؟»

لی :«نه نگران نباش اتفاقی نیوفتاده فقط خواستم بگم قرار ما برای ساعت ۵ بود و من الان برای خرید یسری چیزا بیرونم و تا ساعت ۶ نمیرسم»

ن :«اِاا خب اشکال نداره پسر ترسوندیما.. این اوکیه میتونم برگردم خونه یا یکم تو خیابونا بچرخم»

لی :«نه باو برای چی؟ تو فقط ۵ مین با خونم فاصله داری.. برو خونه کلید زیر پادریه(یا بالای در یا تو گلدون هرجا دوست دارید تصور کنید)»

ن :«باشه لی همینکارو میکنم مرسی»

لی :«خواهش میکنم داداش»

خواست قطع کنه که خیلی سریع گفتم

ن :«لییییام»

لی :«بله نایل ترسیدممم چیشده؟»

Please Don't Leave (Ziall)Onde histórias criam vida. Descubra agora