Part.18

320 67 42
                                    

بعد از ظهر بود و حوصلم خیلی سررفته بود ...
زین‌رفته بود تا به کارهاش برسه و من تنها مونده بودم تو خونه ، اینجا و نزدیک زین بودن برام حس فوق العاده ای بود ولی من باید دنبال خونه باشم و نمیتونم تا ابد اینجوری زندگی کنم ...

کلافه تر و کسل تراز اون بودم که بتونم بمونم خونه تنها هم نمیتونستم برم بیرون چون ماشینم مونده بود خونه ...

راستی شان ...
خیلی وقته ازش هیچ خبری ندارم و اصلا نمیدونم چیکار میکنه ...

پس گوشیمو برداشتم و بهش زنگ زدم ...

ن:< هی شان ، چطوری ؟! >
ش:< ستاره سهیل ، تو خوبی ؟>
ن:< خوب ، اگه برنامه ای نداری و ازادی شام بریم بیرون...>
ش:< باشه پسر من زود میام دنبالت خونت>
ن:< نه من خونه زینم بیا اینجا>
ش:< اوه ، اونجا؟! باشه من‌میام>

مکالمم که تموم شد بلند شدم و توی اینه به خودم نگاه کردم ، قیافم خیلی پریشون شده بود و زیر چشمام گود شده بود ، بااین قیافه نمیتونستم برم پس یه دستی به سر و روی خودم کشیدم ولی لباس نداشتم ، پس باید برم سروقت کمد زین ...

کمدشو که باز کردم جا خوردم ، چقدر این لباسا مثل برای من نیست ولی مجبورم ...

پس یه جین مشکی و یه بلوز مشکی پوشیدم ...
ادکلناش رو هم بو کردم ، بوی زین کل وجودم و گرفت و حس کردم چقدر دلم براش تنگ شده ...

چندتا پیس به خودم زدم و دیگه شان هم رسیده بود پس رفتم پایین و تا درو باز کردم زین جلوی در بود ...

ز:<جایی میری؟>
ن:< خب اره ، با شان میرم بیرون>
ز:< شان؟!؟! برو خوبه>
ن:< راستی زین ، من لباساتو قرض گرفتم>
زین خندید و گفت :< اره میبینم ، چقدرم اندازته>
خندیدمو و داشتم درو میبستم که زین داد :
ز:<نایل لطفا مست نشو وحواست باشه>

باشه بلندی گفتم و در و بستم اومدم بیرون ...
شان تو ماشین نشسته بود و منتظرم بود ،سوار شدم ...
ن:< چطوری پسر؟>
ش:< خوب ، میومدی حالا دو ساعته اینجام>
ن:< غر نزن ...>
ش:< هیچ معلومه تو کجایی؟ چرا اینجایی؟ چرا لباسای خودتو نپوشیدی؟ این سر ووضع چیه؟>
ن:< شان نفس بکش و بزار رسیدیم برات همه چیو توضیح‌میدم>

شان گازشو گرفت ، کل مسیر و تو سکوت طی کردیم و فقط صدای موزیک تو ماشین پخش میشد ...

شان مثل همیشه نبود و رفتارش عجیب شده بود شاید من اینجوری حس میکردم اما مطمئنم که هیچوقت باهام اینجوری نبود...

ذهنم خیلی مشغول حرف زین بود چرا باید مست کردن من براش مهم باشه و اهمیت بده به این موضوع ، شاید بخاطر اتفاق شب قبل بود ...
هرچقدر فکر میکردم نمیتونستم بفهمم ...

با صدای شان به خودم اومدم که میزد به شونم ...
ش:< هی نایل کجایی ؟ پیاده شو رسیدیم>
ن:< چی ؟ اهان ، باشه باشه>

Please Don't Leave (Ziall)Where stories live. Discover now