((از زبان لیام))
هری کنترل تی وی رو برداشت و روشنش کرد
با یاد اوری اینکه زین تو اتاق خوابه با دست بهش علامت دادم که صداشو کم کنه و اونم سرشو تکون داد و ولومو کمی پایین آورد
هری همینطور رو مبل لم داده بودو کانالا رو بالا و پایین میکرد که یهو دستش از حرکت روی کنترل ایستاد و سیخ سر جاش نشست
من که اصلا حواسم به تی وی نبود و سرم تو گوشیم بود با دیدن حرکت یهوییه هری صاف نشستم و گوشیمو کنار گذاشتم و نگاهمو به تی وی دادم
اون نایل بود... تو برنامه ی الن شو... چرا نایل چیزی درباره ش بهمون نگفته بود؟
در جواب خودم نشونه ای بالا انداختمهمینطور که داشتم به صفحه ی تی وی نگاه میکردم خواستم دوباره تکیمو به مبل بدم که با یاد اوریه اینکه نایل از قضیه ی زین خبر نداره و ممکنه تو این شو بفهمه دوباره صاف نشستم و گوشیمو میشه گفت روی مبل پرت کردم(مبل سه نفرس:|)
الن داشت درباره ی آلبوم نایل ازش می پرسید و خب تا اینجا که همچی اوکی بود
نگاهی به صورت هری و لویی انداختم هری که از استرس هی با موهاش ور میرفت و لویی که تو آشپزخونه و درحال درست کردن قهوه بود نگاهشو از تی وی بر نمیداشت... واقعا استرس زیادی وجود داشت
لویی وقتی کارش با قهوه ساز تموم شد سه تا لیوان پر کرد و روی سینی گذاشت و سمت ما اومد و بعد از گذاشتن سینی رو میز روی یکی از مبلا نشست
نگاهمو از لویی گرفتمو دوباره به تی وی دادم نایل صحبتاش درباره ی البومش تموم شده بود و داشت به فن ها نگاه میکرد و منتظر سوال بعدیه الن بود که یهو عکسی رو صفحه نمایش پشت الن ظاهر شد
اون عکسه دیشب زین جلوی کلاب بود... همون عکسی که سر و وضع داغون داشت و به کمک بادیگارد هاش راه میرفت... فاک به معنای واقعیه کلمه فاک... خدا لعنتت کنه دقیقا همون چیزی که نباید میشد شد
برای یه لحظه یاد زین افتادم و اینکه که ممکنه بشنوه و بیاد بیرون
اگه اینو ببینه و نایل دوباره بخواد نسبت بهش بی تفاوت باشه واقعا داغون میشه
رومو کردم سمت هری و تا خواستم بهش بگم خاموشش کنه در اتاق زین باز شد و زین با چشم هایی نیمه باز و موهای پریشون ازش اومد بیرون
همه ی سرا سمتش برگشت و زین که انگار تازه ریستارت شده بود دستی به موهاش کشید و درستشون کرد و سمت دستشویی رفت
با رفتن زین هر سه نفس راحتی کشیدیم و با خودم خداروشکر کردم که متوجه ی تی وی نشد
همین جور که با دستم کنترل و نشون میدادم آروم به هری گفتم
لی: «خاموشش کن»
در جواب هری سری تکون داد و تا دستشو دراز کرد کنترل و برداره در دستشویی باز شد و زین ازش اومد بیرون
CZYTASZ
Please Don't Leave (Ziall)
Fanfictionنایل :«زیــــــــــن؟؟» وایستاد ولی برنگشت نایل :«زین خواهش میکنم نرو.. لطفا» خیلی آروم برگشت و با چشماش که به خاطر اشکی که توشون جمع شده بود برق میزدن نگام کرد و گفت زین :«نمیتونم نایل.. متاسفم» و سریع برگشت که بره ولی با صدای دادم متوقف شد نایل :...