نه ...
مننمیتونستم اینکارو بکنم ، مغزم ، این مغز لعنتی من همه جوره پس میزد زین رو اما با بند بند وجودم حس میکردم که همین الان بهش احتیاج دارم ، صورتمو برگردوندم ...ز:< نایل تو حالت خوبه؟>
ن:< ما داریم چیکار میکنیم زین؟>
ز:< من نمیدونم نایل ، ولی هرچیه خوبه>زین خیلی مست بود ، خیلی بیشتر از اون چیزی که بتونه درک کنه که الان داره چیکار میکنه ...
من احتیاج داشتم که ادامه بدم ولی مغزم ول نمیکرد ...باید این مغزو خاموشش کنم ،پس خوردم ، خیلی بیشتر از حد خودم نوشیدم و جوری مست بودم که نمیتونستم بفهمم الان رو زمینم یا رو هوا ، زین رو بغل کردم ، انگار که میخواستم تمام دلتنگیهای این مدتو فراموش کنم ...
ز:<من میفهمیدم ، میفهمیدم که دارم چیکار میکنم و چه حرفهایی به نایل میزدم ، اون فکر میکرد مستم اما نه من خیلی حواسم بود، میدونستم که نایلو میخوام ، اون الان واسم ارامشو خلاصه میکرد،
اغوشش ، گرماش ، لباش ، بدنش واسم مثل بهشت بود ، وقتی بغلش میکردم حس میکردم کلی پروانه تو شکمم میچرخن و پرواز میکردن ، اما میتونستم حس کنم نایل این وضعیتو نمیخواد ، میدیدم که واسه ادامه دادن این حالت خودشو از حالت عادی خارج میکنه ، من نمیخواستم ادامه بدم ...>
ز:< نایل بیا بشینیم انگار حالت خوب نیست>
ن:< زین من خوبم ، فقط بغلم کن>ز:< سعی کردم ببرمش یه گوشه خلوت توی بار تا شاید تو تاریکی حالش بهتر بشه ، خودم نشستم تا نایل راضی به نشستن بشه اما نمیدونم چی شد که اومد و روی پام نشست و سرشو فرو کرد به گردنم و شروع کرد به بوسیدن ، میدونستم نباید ادامه بدم اما نمیتونستم ...>
ز:< نایل گمونم داری زیاده روی میکنی>
ن:< نه زین ، من همینو میخوام>ز:< تو چشماش که نگاه کردم تونستم تمام عشق و علاقرو ببینم تو چشماش ، معطل نکردم و لبامو چسبوندم به لباش ، جوری که فقط واسه نفس
کشیدن ازش جدا میشدم ، اینجا نه ، باید میرفتیم>
دستشو گرفتم و بدون هیچ اطلاعی به بچه ها سوار ماشین شدیم و رفتیم خونه ، خونه من ...عطشی که برای وجودش داشتم میدونستم نمیخوابه من نایلو همه جوره میخواستم ، میخواستم کل وجودش مال من باشه ، همونجوری که میبوسیدمش در و باز کردم و نایلو هل دادم تو و درو بستم ، من تشنه بودم ، تشنه نایل پس یه راست رفتیم اتاق خواب ، هلش دادم روی تخت و خودمو انداختم روش و باتمام وجودم بهش حمله کردم و شروع کردم کل وجودش رو بوسیدن ...
جوری که کل بدن سفیدش حالا قرمز شده بود ، سر و صداش بلند شده بود و با لذت خیلی بیشتری ازم میخواست که تکرارش کنم ، این خیلی بهتر ازچیزی
که بود که فکر میکردم ، ذره ذره وجودم التماس میکردن واسه اغوشش ، التماس میکردن واسه عشق نایل ، لبامو رو لباش گذاشتم و بغلش کردم و کاری کردم برای همیشه توی هم حل بشیم ...>
ن:< صبح کهاز خواب بیدار شدم احساسمیکردم با یه سیارهتصادف کردماز شدت سردرد و سرگیجه ...
سرمو که برگردوندم دیدم یه بدنپر از تتو کنارم خوابیده ، زین چرا پیشه من خوابیده بود ؟!
یه لحظه حس بدی بهم دست داد ، یاد دیشب افتادم و اتفاقایی که بینمون افتاد رو مرور کردم، تاجایی که یادممیومد ما تو بار بودیم و ...
شکزده به بدنمنگاه کردم ، همه جاش پر از قرمزی و کبودی بود ، فاک ، ما چیکار کردیم ؟ من چیکار کردم ؟!
حالا چطوری تو چشمهای زین نگاه کنم ؟ اگر این خبر لو بره چی ؟! همه جای دنیا بفهمن ما باهم بودیم چی ؟! این افتضاحه ، این خیلی افتضاحه ، اون حق نداشت اینکارو بکنه ، اونمنو یهو ول کرد و رفت پس حق نداشت بهمحتی نزدیک بشه ، اصلا صبر کن ببینم کی تاپ بوده ؟!
با بلندترین صدای ممکن زین رو صدا زدم و اون مثل برق گرفته ها نشست رو تخت ...
ز:< چی شده نایل؟>
ن:< تو چیکار کردی زین ؟ >
مطمئنم توقع این رفتار و ازم نداشت چون خیلی شک زده شده بود و یه گیجی جوابمو داد ...ز:< فقط کاری که تو ازم خواستی رو انجام دادم>
نفسم تو سینم حبس شد ، یعنی من خواستم؟ نه نه این امکاننداره اصلا اینجوری نیست ...
ن:< منمست بودم و هیچی نمیدونستم، من تومستی هرکاری ازت بخوام تو باید انجام بدی؟>
میتونستم ناراحتیو تو چشمهای زین ببینم ،از رو تخت بلند شد و جلوی صورتم واستاد و داد ...
ز:< چی میگی نایل؟ تو دیشب داشتی التماسم میکردی و من نمیدونستم باید چیکار کنم ، منم ادمممرد بفهم، احساسات بهم غلبه میکنه ، منکار اشتباهی انجامندادم ، فقطبه حرفتگوش دادم ،تو نباید مقصرم کنی و اینجوری تو صورتم داد بزنی، اگه بد بود نمیخواستی ازم ...>
گند زدم و ناراحتش کردم ، پتوی روی تختمو برداشتم و پیچیدم دور خودمون چون هیچ کدوممون تو وضعیت مناسبی نبودیم ، با صدایی خفه ای از ته گلوم پرسیدم : ...
ن:< خب ... کی تاپ بود؟>
ز:< من، چون تو خیلی میترسیدی >
ن:< خوبه ،نمیخوامبدون هوشیاری تاپنباشم>
زین با خنده ریزی گفت:< تو یه احمقی، باور کن>خندیدمو و تو فکرفرو رفتم ، چقدر همه چیز خوب و بده ، چقدر من گیجم ، چقدر نمیدونم چیکار کنم ...
کاش میشد مغزو خاموش کرد ، کاش میشد خاطرات بدو کشت ، کاش میشد گذشترو پاک کرد ، کاش ...
.
.
.
.
.
ووییی که تولد پسره جذابمه ❤😍
تولدت مبارک زیباترین ❤😍بچه ها من کلا اسمات نویس نیستم سره همین این بخشها همیشه پایانش واستون بازه 😂
خودتون تصور کنید دیگه تهش چی میشه 😂باید ببخشید کلی طول کشید اینپارت اپ بشه اما از پارتهای بعدی زود زود اپ داریم به شرطی ووت و کامنتها راضیم کنه ❤
YOU ARE READING
Please Don't Leave (Ziall)
Fanfictionنایل :«زیــــــــــن؟؟» وایستاد ولی برنگشت نایل :«زین خواهش میکنم نرو.. لطفا» خیلی آروم برگشت و با چشماش که به خاطر اشکی که توشون جمع شده بود برق میزدن نگام کرد و گفت زین :«نمیتونم نایل.. متاسفم» و سریع برگشت که بره ولی با صدای دادم متوقف شد نایل :...