🌵تراریوم هشت🌵

696 157 27
                                    




تقریبا دوازده روز از اون شب گذشته بود. اون بوسه ، اون هیجان ، اون احساسات عجیب و غریب و سکوتی که بعدش پیش اومده بود و به روی هم نیاوردناشون ؛ نمیتونست جلوی افکارشون رو بگیره. توی افکار بکهیون و چانیول همه چیز روشن شده بود. هر دوشون کششی رو که نسبت به هم دیگه توی وجودشون قوی شده بود رو خیلی خوب احساس میکردن. مزه ی لب های همدیگه رو نمیتونستن فراموش کنن . شاید بروی هم نمیاوردن ، شاید هیچکی شروع نکرد به دیگری توضیح بده چرا اون بوسه رو شروع کرده یا چرا قطعش نکرده یا اینکه هدف اصن چی بوده !

شاید بعد اون " بوسه ی نسبتا بیست دقیقه ای که حداقل یک ربعش رو چان به تنهایی مدیریت کرده بود و بکهیون پنج دقیقه باقی مونده به کمکش اومده بود و بعدش بخاطر اینکه دیگه چان نمیتونست ضربان های تند قلبش و گرمایی که احساس میکنه رو تحمل کنه، قطعش کرده بود و بعد که برای پنج دقیقه ی بعدی که فقط بهم زل زدن و بکهیونی که آروم از روی پاهاش بلند شد و برگشت روی صندلیش و بی هیچ حرفی همونجا زیر آلاچیق تا صبح خوابیدن " باید بهم توضیحی میدادن و هنوز ندادن ؛ اما دل هاشون از همه چیز خبر داشت.

چانیول توی این چند روز تفریحات زیادی رو با بکهیون انجام داده بود . دیدن جاهای مختلف جیجو ، خوردن غذاهای مختلف و خوشمزه ی اونجا ، حتی توی این چند روز اینستاگرام های همدیگه رو فالو کرده بودن و کاشف به عمل اومده بود که کیونگسو، چانیول رو توی اینستاگرام دیده بوده و میشناخته ؛ و نکته ی جالبش اینجاست که دقیقا بکهیون هم تازه فهمیده بود که چانیول همونیه که کیونگسو هر چن وقت یبار با کلیپ های کوتاهی که ازش توی گروه چتشون میفرستاد ، می نمودشون !


چانیول همون پسری بود که همیشه توی زاویه ای که چهره اش معلوم نمیشد ، بقول اهل دلان  " خفن" ، گیتار به دست ، میزد و میخوند و کیونگسو بلافاصله هنوز جوهرِ کپشن پست های چانیول خشک نشده ، لینکش رو توی گروه به اشتراک میزاشت و تا پست بعدی با همین "لینک" و" عر زدن" هاش همه ی ممبر های گروهشونو میکرد ! تازه چانیول هم فهمیده بود بکهیون همون دنسریه که بعضی وقتا کای ازش کلیپ آپلود میکرد و با کپشن های فوق چاپلوسانه ارادت خودش رو نشون میداد. هر بار هم که چانیول روی آیدی مذکور ( آیدی بکهیون) میزد جز چنتا عکس از منظره و چنتا کلیپ از کارآموزا و همکاریای جدید چیز خاصی نمیدید و واو .... دنیا نمیتونست انقدر کوچیک باشه ؟ میتونست؟ خب صد البته تونسته بود که الان چانیول و بکهیون کنار همدیگه بودند .چانیول توی این چند روز علاوه بر اینکه اسم کاکتوس های بکهیون رو یاد گرفته بود ، بخوبی کارش رو هم انجام داده بود و با الهام گرفتن از بکهیون، اون لباسی رو که بنظرش بهترین بود طراحی کرده بود و فاک! دقیقا وقتی بکهیون اون لباس رو به تنش کرده بود چان داشت توی علت به دنیا اومدن خودش شک میکرد ؛ چون احتمالا هدفی بجز " به دنیا آمدن و این لباس را تن بکهیون دیدن و سپس از دنیا رفتن " وجود نداشته .








CactusDonde viven las historias. Descúbrelo ahora