تقریبا دوازده روز از اون شب گذشته بود. اون بوسه ، اون هیجان ، اون احساسات عجیب و غریب و سکوتی که بعدش پیش اومده بود و به روی هم نیاوردناشون ؛ نمیتونست جلوی افکارشون رو بگیره. توی افکار بکهیون و چانیول همه چیز روشن شده بود. هر دوشون کششی رو که نسبت به هم دیگه توی وجودشون قوی شده بود رو خیلی خوب احساس میکردن. مزه ی لب های همدیگه رو نمیتونستن فراموش کنن . شاید بروی هم نمیاوردن ، شاید هیچکی شروع نکرد به دیگری توضیح بده چرا اون بوسه رو شروع کرده یا چرا قطعش نکرده یا اینکه هدف اصن چی بوده !شاید بعد اون " بوسه ی نسبتا بیست دقیقه ای که حداقل یک ربعش رو چان به تنهایی مدیریت کرده بود و بکهیون پنج دقیقه باقی مونده به کمکش اومده بود و بعدش بخاطر اینکه دیگه چان نمیتونست ضربان های تند قلبش و گرمایی که احساس میکنه رو تحمل کنه، قطعش کرده بود و بعد که برای پنج دقیقه ی بعدی که فقط بهم زل زدن و بکهیونی که آروم از روی پاهاش بلند شد و برگشت روی صندلیش و بی هیچ حرفی همونجا زیر آلاچیق تا صبح خوابیدن " باید بهم توضیحی میدادن و هنوز ندادن ؛ اما دل هاشون از همه چیز خبر داشت.
چانیول توی این چند روز تفریحات زیادی رو با بکهیون انجام داده بود . دیدن جاهای مختلف جیجو ، خوردن غذاهای مختلف و خوشمزه ی اونجا ، حتی توی این چند روز اینستاگرام های همدیگه رو فالو کرده بودن و کاشف به عمل اومده بود که کیونگسو، چانیول رو توی اینستاگرام دیده بوده و میشناخته ؛ و نکته ی جالبش اینجاست که دقیقا بکهیون هم تازه فهمیده بود که چانیول همونیه که کیونگسو هر چن وقت یبار با کلیپ های کوتاهی که ازش توی گروه چتشون میفرستاد ، می نمودشون !
چانیول همون پسری بود که همیشه توی زاویه ای که چهره اش معلوم نمیشد ، بقول اهل دلان " خفن" ، گیتار به دست ، میزد و میخوند و کیونگسو بلافاصله هنوز جوهرِ کپشن پست های چانیول خشک نشده ، لینکش رو توی گروه به اشتراک میزاشت و تا پست بعدی با همین "لینک" و" عر زدن" هاش همه ی ممبر های گروهشونو میکرد ! تازه چانیول هم فهمیده بود بکهیون همون دنسریه که بعضی وقتا کای ازش کلیپ آپلود میکرد و با کپشن های فوق چاپلوسانه ارادت خودش رو نشون میداد. هر بار هم که چانیول روی آیدی مذکور ( آیدی بکهیون) میزد جز چنتا عکس از منظره و چنتا کلیپ از کارآموزا و همکاریای جدید چیز خاصی نمیدید و واو .... دنیا نمیتونست انقدر کوچیک باشه ؟ میتونست؟ خب صد البته تونسته بود که الان چانیول و بکهیون کنار همدیگه بودند .چانیول توی این چند روز علاوه بر اینکه اسم کاکتوس های بکهیون رو یاد گرفته بود ، بخوبی کارش رو هم انجام داده بود و با الهام گرفتن از بکهیون، اون لباسی رو که بنظرش بهترین بود طراحی کرده بود و فاک! دقیقا وقتی بکهیون اون لباس رو به تنش کرده بود چان داشت توی علت به دنیا اومدن خودش شک میکرد ؛ چون احتمالا هدفی بجز " به دنیا آمدن و این لباس را تن بکهیون دیدن و سپس از دنیا رفتن " وجود نداشته .
ESTÁS LEYENDO
Cactus
Romanceبعضی از آدما رو انگار قبلا یه جایی دیدم. خیلی آشنا هستن. انگار که خوب میشناسیمشون. برای پارک چانیول،بیون بکهیون از همون دسته است. اگر قرار باشه دو نفر همدیگه رو ملاقات کنن، حتما میکنن. حالا چان و بک هم رو دیدن و بیون تصمیم گرفته دیگه سخت گیری نکن...