🌵تراریوم نُه🌵پارت۱

578 159 22
                                    

چانیول واقعا از سئول خسته شده بود. شاید اگه قبل از اقامت چند هفته ای که توی جیجو داشت ، ازش میخواستن توی سئول بمونه ؛ با جون ودل قبول می کرد و مثل همیشه با عشق ، کار !

اما توی اون لحظه چانیول فقط به بکهیون و دلتنگی هایی که نسبت بهش داشت و اینکه چطور تونسته بود بدون اون ، سه هفته توی سئول دووم بیاره فکر می کرد. بکهیون توی این سه هفته ، جواب تماس ها و پیام هاشو نداده بود و چانیول ترجیح می داد این ریجکت و ایگنور کردن ها بخاطر این باشه که هر دو شون باید بهم فرصت بدن.

البته پارک چانیول ، اصلا آدم بی مسئولیت و بی خیالی نبوده و نیست ! فقط دیگه بعد از یک هفته ، هر روز و هر لحظه و توی هر فرصت پیش اومده ، به بکهیون زنگ زدن و پاسخ نگرفتن باعث شده بود ، با فرستادن پیام هایی مثل
" عیب نداره ، شاید هر دومون احتیاج داریم یکم از هم دور باشیم تا با احساساتمون کنار بیایم ؟ " ،
" من این دو هفته ی باقیمونده رو مزاحمت نمیشم اما فقط همین قدر برای فکر کردن فرصت داری بیون بکهیون " ،
" نمیشه فقط یه نقطه ی خالی بفرستی تا من بدونم حداقل روح نیستم؟ " ،
" به محض اتمام دوره ی کاری این پروژه توی ویلا پیشتم " ،
" بکهیونا حتما دلیل قانع کننده ای برای جوابم رو ندادن داری ، من ناراحت نمیشم ! جواب نده ولی .... "
و " هوووف ، باشه پس تا دو هفته ی دیگه! "

خودش رو آروم کرده بود . توی موقعیت پیچیده و مزخرفی قرار داشت که خودش هم عصبی می کرد . آخه چطور می تونست با سوهو و ییشینگ و کیونگسو و شیومین و چن ، تماس بگیره ؟ عمق رابطه و صمیمیتی که بین بیون و پارک ،توی این چند روزی که مهمونش توی جیجو بود شکل گرفته بود ، چیزی نبود که بشه به همین راحتی ها برای دوستاش توضیح داد و شاید اصلا توضیح دادنش به دوستای بکهیون ، روابط بینشون رو توی موقعیت افتضاحی قرار میداد ؟!

فقط کای بود که آخر هفته ی اول متوجه جنونی که هر لحظه زیر پوست چانیول در حال پیشرفت بود ، شده بود و کم کم تا حدودی ماجرا رو گرفته بود . اما کای چه میدونست ؟ از دل آشوب چانیول چه خبری داشت؟

کم کم چانیول اضطراب هاشو توی شب ها و با مست شدناش خالی می کرد. کای توی همون شب ها فهمیده بود رابطه ی بین بک هیونگ و چان چانیش خیلی جدی تر از تصوراتش بوده و حتی احتمال با هم خوابیدنشون رو هم می داد ؛ گرچه نمیدونست که احتمالی وجود نداره و هر چی که هست ، حَتمِه !

کای روز های باقی مونده ، شده بود سنگ صبور رفیق شفیقش و شونه هاش شده بودن تکیه گاهی برای پیشونی چانیولی تا هر چقدر دلش میخواد سرش رو که احساس میکرد سنگین شده ، اونجا استراحت بده .

بالاخره با با معرفتی های کای این سه هفته کزایی به پایان رسیده بود . همین جا سوال پیش میاد که مگه کای نگران بکهیون نشده بود ؟ یعنی کای نبود تا از بقیه ، سراغ هیونگش رو بگیره ؟ خوب سوال خوبیه !

CactusTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang