🌵تراریوم سه🌵

731 193 55
                                    


تنها بودن ، تنها بزرگ شدن و تنها زندگی کردن ، به بکهیون یاد داده بود که از پسِ کاراش به خوبی بر بیاد ! مثل همین لحظه که داشت ناهار امروز رو آماده می کرد.

در حالِ تست کردن ِ طعمِ مندو گوشتِ بکهیون پزش بود که صدای آیفون اومد.

_ بله؟

_ اوه ، تویی .... بیا تو

بکهیون به حیاط رفت تا ماشینش رو از شیومین تحویل بگیره.
_ یااااا بکهیونا ! ماشین جدید خریدی یا مهمون داری؟

شیومین سلام نکرده سوال هاش شروع شده بود...
_ تو نرسیده آمار میخوای؟ مــِهمـــووون داااااارَم.

_ واووو مهمونت کیه! ببین ، خودت که از گرایشات من خبر داری .... پس خیالت راحت باشه . حالا بزار ببینیم این خانم خوشبخت کیه؟

از تصور اینکه شیومین ، چانیول رو خانوم در نظر گرفته بود خنده اش می گرفت. شیومین حتماً بعد دیدن پارک چانیول برای توبه کردن از این گناه کبیره به معبد پناه میبرد !

_ شیو ؟ از کی تا حالا کلمه ی مهمون ، جنسیتش رو هم تعیین میکنه؟ هوم؟

_ چی؟ یعنی پسره ؟ بچه ها اینجان؟ کدومشون ازین ماشینا خریده که من خبر ندارم؟

بکهیون بارها در رابطه با شیومین به این نتیجه رسیده بود که توی زندگی قبلیش نقشی بجز" مادر شوهر" یا "خواهر شوهر" نداشته و این یکی زندگیشم حتما از دست کائنات در رفته بود.

_ اگه خیلی کنجکـــاوی ناهار بمون تا ببینیش!

_ اوووو بکهیون شی ! من امروز جایی کار دارم . اومدم ماشینتو بدم و برم!

_ پیاده ؟ خب ماشینُ ببر بعداً برام میاریش!
(Treat you like a gentle man :'( )

_ چن هست ! بیرونه

_ این کاری که میگی خودت داری یا چن داره؟
_ خودم فقط!
_ خب پس تصویب شد ! چن ناهار پیش من میمونه !
_ یآااااا چن بدونِ آقاش که من باشم هیچ جا نمی مونه ، حتی قبرستون ِ تو!

_ بـَــ رَ بـَـ بـَــ
و بعدش بکهیون با حالت بچه شیری که میخواد ادای سلطان جنگلُ در بیاره ، به سمت بیرون حرکت کرد و آخر هم تونست چن رو ناهار پیش خودش نگه داره !

چن توی چیدن غذاها روی کانترِ آشپزخونه به بکهیون کمک میکرد که یهو انگار یه چیزی یادش افتاده باشه گفت :
_ یاااا بیون بکهیون تو هر رژیمی هم که میگرفتی هیچوقت پاهای لعنتیت لاغر نمی شد! کلک به منم بگو بلکه به شیومین یاد بدم وزن کم کنه کمرم شکست ! (خخخخ) ولی ازین استایل رنگ پریدگی جدیدت خوشم نمیاد . این چیه شیو بهت داده! کرم پودر تیره تری نداری؟شبیه روح شدی!

بعدشم صدای مکیدن انگشتاش که باهاشون به کیم چی ناخنک میزد توی فضا پیچید.

بکهیون دقیقا می فهمید چرا شیومین عاشق چن شده. بک ، چن رو خیلی زودتر از شیومین می شناخت . شخصیت مردونه ، حمایتگر و مسئولیت پذیرِ چن باعث می شد بکهیون همیشه معتقد باشه که دختری که باهاش قرار میذاره ، قراره به خوشبختی ملکه ای باشه که داره با پرنسِ جوونِ یک کشور آباد زندگی میکنه؛ اما خب ! وقتی فهمید قراره دو پادشاه در یک اقلیم ، "عاشقانه "، بگنجند حقیتا شوک شد! (همون پشماش ریختِ خودمون خخخخ)

CactusTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang