اپومورفین

3K 725 52
                                    

فلش بک

توی تاریکی نشسته بود . دکتر معالجش روبروش بود و جونگین نمیدونست واقعا چه بیماری ای داره که احتیاج به معالجه داره .

-"ببین جونگین .‌.. در حالت عادی کشور ما افرادی مثل تورو مجرم های خطرناکی میدونه که نه تنها باید از بقیه ی جامعه جدا بشن حتی برای اینکه بقیه افراد جامعه رو فاسد نکنن باید اعدام بشن ..... "
مکث کرد تا تاثیر حرفهاشو روی جونگین ببینه .

همونطور که میخواست تونسته بود اونو وحشتزده کنه :
" اگه تو به یک زندان معمولی فرستاده شده بودی تا حالا یا جلوی سگها انداخته بودنت که زنده زنده خورده بشی یا به جوخه آتیش سپرده بودنت و یا چوبه ی دار ....  اما تو خوش شانسی که به اینجا اومدی و من میخوام درمانت کنم .... تو به زودی به یک مرد عادی تبدیل میشی و میتونی ازینجا آزاد بشی و زندگی عادی رو در پیش بگیری و مثل بقیه ازدواج کنی و بچه دار بشی "

اما جونگین همچنان وحشت زده بود . درمان ؟ اون دکتر دیوونه از چه جور درمانی حرف میزد ؟ اون یه بیمار روانی نبود که به درمان احتیاج داشته باشه . از وقتی به بلوغ رسیده بود فقط پسرا براش جذاب بودن و الان چی می شنید ؟ درمان ؟ اون نمیخواست درمان بشه .

.....

حالت تهوع داشت مرتب عق میزد . حدس میزد از موادی باشه که از طریق سرم بهش تزریق میشه ، جزئی از همون درمان لعنتی که بهش وعده داده بودن .

از صبح تا حالا چند بار سعی کرده بود که سرم رو از دستش در بیاره . حتی با پرستارها گلاویز شده بود و حالا نتیجه ش این بود که دستهاش رو به صندلی بسته بودند و یک سطل کثیف روی پاهاش گذاشته بودن که توی اون بالا بیاره .

کسی که ادعا میکرد دکتر معالجشه بهش تصاویری از مردهایی با ژست و فیگورهای سکسی نشون میداد و جونگین بدون اینکه بتونه توجه چندانی به عکسها بکنه تحت تاثیر دارو عق میزد و بالا میآورد .
با آخرین ذره ی توانش داد زد :" دارین چه بلایی سرم میارین لعنتیا ؟"

دکتر با چهره به ظاهر مهربونش بهش نگاه کرد :" این چیزی که بهت تزریق میشه اپومورفین ه جونگین . من سالهاست ازین روش برای درمان آدمهایی مثل تو استفاده میکنم لازم نیست نگران باشی . تا حالا شده بعد از خوردن غذای مورد علاقه ت حالت بهم بخوره و دیگه دلت نخواد هیچوقت اون غذا رو بخوری؟؟ با این روش کم کم به مغزت یاد میدیم که این مردهای سکسی باعث حالت تهوعت بودن و مغز ناخودآگاه ازشون دوری میکنه . نگران نباش تو داری به درمان جواب میدی "

جونگین حس بدی داشت . دلش نمیخواست به درمان جواب بده . تصویر سهون جلوی چشمش نقش میبست هر چند که تحت تاثیر دارو عق میزد اما میدونست که با تک تک سلولهای بدنش دلتنگ لمس دستاش و دیدن لبخندشه .‌

بعد از کمی استراحت مرحله دوم درمان شروع شد .
سرش رو به پشتی صندلی تکیه داده بود و چشماش رو بسته بود . صدای دکتر رو شنید .
-"به من نگاه کن جونگین "

⊰ ONE ⊱  🔅ChanBaek,SeKai🔅Donde viven las historias. Descúbrelo ahora