بکهیون توی اتاق خوابیده بود . از وقتی باباش برگشته بود ، چانیول دیگه بهش اجازه نمیداد باهاش توی هال بخوابه ، حتی با فاصله . البته خیلی از شب ها تا دم دمای صبح سر کار بود .
ساعت حدودا سه نیمه شب بود . چانیول تازه برگشته بود که تلفنش زنگ خورد . کریس بود که ازش میخواست ، بکهیونرو به بیمارستان بیاره چون حال خواهرش اصلا خوب نبود و کریس میخواست بکهیون توی این لحظات سخت که شاید آخرین دقایق جیهیون توی این دنیا باشه ، کنار خواهرش باشه .چانیول پاورچین توی اتاق اومد .
لامپ رو روشن کرد و کنار بکهیون نشست . آروم تکونش داد .
-"بک .... پاشو ..... بکهیون ..."
بکهیون بدون اینکه کنترلی روی حرکاتش داشته باشه با چشمهای بسته و موهای ژولیده ، توی رختخواب ، نشست .
چانیول دستش رو توی موهای بک برد و همونطور که مرتبشون میکرد گفت :" باید بریم بیمارستان . جیهیون یه کم بدحاله "بکهیون خیلی سریع هوشیار شد :" چی ؟؟ اونکه حالش خوب بود . خودت گفتی خوبه"
تیکه ای از موهای بکهیون که با لجبازی از دستش فرار میکرد و شاخ میشد رو دوباره روی سرش صاف کرد :" نمیدونم چی شده . الان بابات زنگ زد گفت بریم اونجا "
-"مُرده ؟؟ "شوکه شده بود . کلی خوابهای بد دیده بود و الان که این خبر رو شنیده بود ، نمیتونست به احتمال های بد فکر نکنه و اشک نریزه .
پسرک رو که ناخودآگاه هق هق میکرد ، میون بازوهاش گرفت :" آروم باش . هیچکس نمرده بکهیون . فقط یه کم حالش بده "
بکهیون خودش رو از آغوشش بیرون کشید و مشغول پوشیدن لباسهاش شد . بغضش رو قورت داد و اشکهاش رو پاک کرد .
نباید گریه میکرد نمیخواست به پیشامدهای بد فکر کنه . اما دست خودش نبود . تقریبا هیچ کدوم از کارهاش ارادی نبود . با خودش حرف میزد و خودش رو دلداری میداد :" نمرده ، قرار نیست قبل از من بمیره . اصلا مگه چند سالشه چرا باید بمیره ".........
جونمیون رو مستقیم به اتاق عمل فرستادن و وقتی تند تند بهش لباس و ماسک میپوشوندن ، پرونده ی بیمار رو دستش دادن .
خیلی چیزا توی اون پرونده براش آشنا بود .
"دختر .... هجده ساله .... آناتومی رگها تغییر کرده .... جسمی خارجی ناشناخته در سمت راست کبد ..... باردار .... حدود پنج ماه ...."همه ی این اطلاعات برای جونمیون آشنا بود . بیمار چند سال پیش رو به یاد میآورد و انگار میدونست دقیقا با چی طرف ه .
میدونست اون جسم خارجی حاوی مواد شیمیایی مهلکی بود که ذره ذره به بدن میزبان وارد میشد و قصد از جاسازی اون جسمدر بدن مقاوم کردن بدن آدمها در مقابل اثرات مواد شیمیایی بود . که البته تا الان هیچکس نتونسته بود در برابر اون ماده و این آزمایشها مقاومت کنه و جون سالم بدر ببره .جونمیون میدونست که پنج ماه حداکثر سن رشد برای جنین های دستکاری شده س . اونها به جای نه ماه فقط به پنج ماه وقت ، برای کامل شدن و به دنیا اومدن ، نیاز داشتن . درسته که خیلی جثه ی کوچیکی داشتن اما اندامهاشون کاملا رشد کرده بود .
هر چند معمولا مادر از زایمان جون سالمبدر نمیبرد اما بچه ها بدون مشکل به زندگیشون ادامه میدادن . حداقل تا اونجایی که اون ازشون خبر داشت .
ČTEŠ
⊰ ONE ⊱ 🔅ChanBaek,SeKai🔅
Paranormálníبکهیون ۱۸ ساله اهل کره ی شمالی و خواهر دوقلوش ، زندانی های یکی از بازداشتگاههای پیونگ یانگ در کره ی شمالی هستند که تحت آزمایشهای غیرقانونی انسانی برای ساخت ابرانسان قرار میگیرند 💔 🌸〰〰〰〰〰〰〰〰🌸 اسم فیک رو با الهام از یکتا بودن معشوق 'وان' گذاشتم . ک...