ماهِ‌ت

2.9K 358 40
                                    

دست‌هاش زیر نور ضعیفِ ماه میرقصن؛
امشب بی‌قرار شده
حدس میزنم بخاطر ماه باشه
ماه تا نیمه پشت ابرهای سیاه سنگر گرفته و زمین بیچاره رو اسیرِ دست تاریکی کرده...
و این به اندازه‌ی کافی ترسناک هست!

دست‌هاش بی‌هدف به هوا چنگ میزنن، به خیال خودش پرده‌ی ضخیم ابرها رو کنار میزنه و ماهش رو پس میگیره...
صدای نفس زدن‌هاش رو میشنوم؛
به هق هق افتاده...

"کاش میشد ماه رو بذارم کف دستات"

______________________

سلامی دوباره
خب اونایی که خبر دارن میدونن ماجرا رو، اینو واسه کسایی مینویسم که بعدها قراره داستان رو بخونن و بی‌خبرن، دوپنجره‌ی اصلی بخاطر مشکلی که براش پیش اومد پاک شد و داستانی که الان در اختیار شماست تقریبا قراره دوباره نوشته بشه...

دوپنجرهWhere stories live. Discover now